#سرنوشت_تلخ_پارت_91
با آوا پاشدیم رفتیم کنار ستایش و کمکش کردیم.
وقتی تموم شد به کیارش نگاه کردیم و زدیم زیر خنده.
هرچی لوازم آرایش بود رو، مالیده بودیم به بدبخت.
کیارش پاشد که همه غش کردن از خنده، حتی مامان باباهامونم خندشون بند نمیومد.
همه پخش و پلا شده بودن یک ور و می خندیدن…
آوا که نگم بهتره، مرده بود از خنده.
سیاوشم لبخند رو لباش بود.
کیارش-اه بسه نخندین دیگه، خودتون رو مسخره کنین.
رو به ستایش گفت:
-اینا چیه مالیدی به من؟ صورتم از سنگینی اینا بلند نمیشه.
بازهمه خندیدیم.
کیارش پاشد بره صورتشو بشوره.
آوا-وای دلم درد گرفت.
بازی دیگه تموم شده بود.
همه پاشدن تا برن بخوابن.
منم رفتم، اما مگه خوابن می برد.
برگشتمو از یک ورخوابیدم.
بازم خوابم نبرد.
از آخر اعصابم خورد شد و از جام پاشدم.
از اتاق زدم بیرون.
همون موقع در اتاق پسرا هم باز شد و آرمان اومد بیرون.
آرمان-رها چرا نخوابیدی؟
-نمیدونم خوابم نبرد، تو چرا بیداری؟
آرمان-منم مثل تو خوابم نبرد، میای بریم لب دریا؟
-الان؟
آرمان-اره.
-باشه پس من برم لباس بپوشم میام.
آرمان-باشه برو.
بعد اینکه سوییشرتمو و شالمو پوشیدم، از اتاق اومدم بیرون و منتظر آرمان شدم که اونم اومد.
باهم از در ویلا زدیم بیرون.
آرمان دستشو انداخت دور گردنمو من و چسبوند به خودش.
آرمان-انگار نه انگار نصف شبه، نگاه چقدر آدم هست؟
-اره هیچکس خواب نداره، راستی هم اتاقی با کیارش و سیاوش بهت بد نمیگذره؟
آرمان-نه خوبه، فقط این سیاوش یکم مغروره برای همین زیاد باهاش حرف نمیزنم، اما کیارش خوبه خون گرمه.
-اهوم.
آرمان رفت دوتا روزنامه از رو زمین که انگار تقریبا نو بود برداشت و پهن کرد رو زمین، گفت:
-بشین.
منم نشستم روشونو و آرمان هم نشست.
-آرمان؟
آرمان-جان آرمان؟
-دوتا سوال ازت بپرسم، راستشو میگی؟
آرمان-تو هرچقدر دوست داری سوال بپرس، کیه که جواب بده.
محکم زدم تو بازوش.
romangram.com | @romangram_com