#سرنوشت_تلخ_پارت_88
-والا من از کجا بدونم.
(آوا)
وای خدا عجب غلطی کردم ها.
آب تا بالای سینم رسیده بود.
خدارو شکر شنا بلد بودم.
سیاوش هم روبه روم بود.
سیاوش-میترسی در میری بچه؟
جرات داری وایسا.
-وای بابا ول کن دیگه، حواسم نبود از قصد که نکردم.
با یک حرکت اومد جلو، تا اومدم برم مچ دستمو گرفت.
جیغ زدم.
سرشو اورد جلو.
سیاوش-دیدی خانوم کوچولو، گرفتمت.
تو صورتش نگاه کردم، تا حالا انقدر نزدیک کسی نشده بودم.
تقریبا تو حلقش بودم.
دریا انگار داشت بیشتر حولم می داد تو بغلش.
از موهاش داشت آب می چکید.
اومدم فرار کنم که یکدفعه دوتامون رفتیم زیر آب.
قلبم اومد تو دهنم.
زیر آب هم محکم گرفته بودتم.
این چش شده، نکنه زده به سرش؟
میخواد دوتامون رو بکشه؟
نا خداگاه پاهامو حلقه کردم دور کمرش.
دیگه نفسم داشت بند میومد که سریع اومدیم رو آب.
نفس نفس زدم.
داشتم فقط اکسیژن می بلعیدم.
(سیاوش)
نمیدونم چرا دوست داشتم اذیتش کنم.
شالش افتاده بود دور گردنش، اب از موهاش داشت چکه می کرد.
مثل این بچه ها شده بود.
همینطور که داشت نفس عمیق می کشید برگشت طرفم گفت:
-خیلی خری.
جفت ابروهام پرید هوا.
-بله؟
آوا-میگم خیلی خری، نمیگی یه طوریمون بشه؟ چرا اینطوری کردی، من هنوز میخوام زندگی کنم.
خندم گرفته بود ولی جلو خودمو گرفتم.
-به به زبون هم که در اوردی فسقلی، دوست داری یک بار دیگه بریم زیر آب، نظرت چیه؟
آوا-ولم کن من میخوام برم بچه ها منتظرن.
تو آب ولش کردم که رفت زیر آب.
باز کشیدمش بالا.
-خب بچه قد این حرف ها نیستی، میخوای ولت کنم.
آوا-نه خیر باز میرم زیر آب، برو طرف ساحل.
دختره پرو، انگار رانندشم.
**
(رها)
romangram.com | @romangram_com