#سرنوشت_تلخ_پارت_87
زیرانداز رو پهن کردن و وسایل رو گذاشتیم و نشستیم.
نسرین خانوم-چه جای قشنگی، به ادم آرامش میده.
زن عمو-اره خیلی خوبه.
کیارش-تا وقته پاشیم پاچین هارو به سیخ بکشیم.
آرمان و سیاوش هم سرشونو تکون دادن.
ستایش اومد کنارم نشست و گوشیشو دراورد و باهم به عکس هاش و فیلم هاش نگاه کردیم.
آوا هم رفته بود کمک پسرا.
باباها و مامان ها هم طبق معمول حرف می زدن.
تا عصر اتفاق خاصی نیفتاد و وقتی ناهار خوردیم بعضی ها خوابیدن، با بچه ها یک دست پاستور بازی کردیم.
وقتی همه بیدار شدن مامان میوه هارو در اورد و همه خوردیم.
ستایش-میگم یکم بریم دریا، من حوصلم سر رفت.
-اره بریم.
بابا-نمیشه که با چی میخواین برین؟
ستایش-معلومه دیگه ماشین.
بابا-خب با پسرا برین..
ستایش مظلومانه به پسرا نگاه کرد و اونا هم دلشون سوخت گفتن باشه پاشین بریم.
منم خوشحال بودم دریا رو دوست داشتم.
سیاوش-با یک ماشین جا نمیشیم که.
ستایش-دو نفر باید جلو بشینن.
کیارش ماشین باباشو گرفت و گفت.
آوا و ستایش شما دوتا بیاین جلو.
اونا هم رفتن جلو نشستن و من و آرمان و سیاوش عقب.
وقتی رسیدیم دویدیم سمت دریا و با ستایش رفتیم تو اب و زدیم زیر خنده، پسرا هم داشتن میومدن.
ستایش رو به آوا گفت:
-عه اوا تو هم بیا دیگه.
آوا-نه خیس میشم دوست ندارم.
ستایش یه چشمک بهم زد و منظورشو فهمیدم.
یک سطل که کنار ساحل بود و برداشت و منم دستامو پر اب کردم و ریختیم رو آوا.
آوا جیغ زد ودوید دنبالمون و سعی داشت رومون آب بریزه.
سه تامون روهم داشتیم آب می ریختیم.
آوا داشت دنبال ستایش می رفت که آب بریزه بالاش، همون لحظه ستایش جاخالی داد و اوا هرچی اب تو سطل بود و ریخت بالای سیاوش.
یک دفعه همه پوقی زدیم زیر خنده.
سیاوش داشت برزخی آوا رو نگاه می کرد که ستایش داد زد:
-آوا کارت ساختست
یک دفعه سیاوش هجوم برد طرف آوا که آوا با جیغ شروع کرد به دویدن تو دریا.
مرده بودم از خنده.
فکر کنم سیاوش انقدر عصبانی شده بود که تا تو دریا دنبال آوا رفت.
تقریبا دور شده بودن، با نگرانی گفتم:
-وای سیاوش نکشتش.
کیارش-مگه داداش من قاتله؟
romangram.com | @romangram_com