#سرنوشت_تلخ_پارت_84
به آرمان و رها چشم دوختم.
یک نفس عمیق کشیدم.
چشمامو ازشون گرفتم، نمیخوام مسافرتمو به خاطر اونا خراب کنم.
چطور اونا خوش باشن، من ناراحت و غمگین؟
اون چهارتا داشتن جلو راه می رفتن و من و سیاوش عقب بودیم و تقریبا هم قدم.
داشتم می رفتم که یکدفعه پام به سنگ گیر کرد، خواستم با کله بیفتم زمین که سیاوش از پشت گرفتتم.
سیاوش-حواست کجاست دختر؟
اخیش نزدیک بود پخش زمین بشم ها، خودمو صاف کردم و گفتم:
-حواسم نبود جلو پام سنگه.
سیاوش هم حرفی نزد و به راهمون ادامه دادیم تا رسیدم به آلاچیق های لب دریا.
آرمان رفت یک کدومشو که خالی بود گرفت.
همه رفتیم نشستیم.
من از دریا تو شب خیلی می ترسیدم، نمیدونم چرا ولی وقتی هوا روشن باشه عاشق دریام.
برای همین الانم شب بود و صدای دریا یکم باعث ترسم شده بود.
سیاوش روبه کیارش گفت:
-برو یک قیلون بگیر بیا.
کیارش سرشو تکون داد و پاشد..
بعد سه دقیقه قیلون به دست اومد نشست.
کیارش-خب کی میکشه؟
همه دستامونو بردیم بالا به جز رها، میدونستم از قیلون خوشش نمیاد.
سیاوش-ستایش تو لازم نکرده بکشی.
ستایش-عه داداش، تو چیکار داری قیلون مگه چیه دیگه.
سیاوش چیزی نگفت.
ستایش اومد بین من و رها نشست.
اول خود کیارش شروع کرد به کشیدن.
ستایش رو به رها گفت:
-میگم رها یک سوال بپرسم؟
رها-اره بپرس.
ستایش-میگم دوران نامزدی چجوریه، خوبه یا بد؟
رها-وا دختر این چه سوالیه؟
ستایش-بگو دیگه.
رها-اهوم بد نیست.
نمیخواستم به حرفاشون گوش بدم، سرمو برگردوندم طرف پسرا.
سیاوش قیلون رو کشید، داد دست من.
به سرش نگاه کردم.
عمرا با این نی که این سه تا کشیدن بکشم.
روبه کیارش گفتم:
-لطفا اون نی دیگه رو بده.
آرمان-او آوا چرا سوسول بازی در میاری.
-خب دوست ندارم، چندشم میشه.
نی رو از کیارش گرفتم و شروع کردم به کشیدن.
*
برگشتیم ویلا.
نسرین خانوم اومد جلو گفت:
-بیاین شام بخورین، فکرکنم گرسنه اید.
romangram.com | @romangram_com