#سرنوشت_تلخ_پارت_83

-به ستایش بگو بیاد.

ستایش اومد دم در.

ستایش-چیزی شده؟

-سشوار داری؟

ستایش-نه ندارم چرا میخوای؟

-به نظرت چرا میخوام؟به موهام نگاه کن، میفهمی.

آوا-وایستا من دارم.

رفت تو بعد چند ثانیه با سشوار اومد بیرون و داد دستم.

ازش گرفتم و به سمت اتاق رفتم.

صداش‌و شنیدم که به ستایش گفت:

-این داداش تو تشکر بلد نیست؟

یک پوزخندم زدم.



(رها)

بعد اینکه یکم استراحت کردیم، رفتیم پایین.

پسرها هم اومده بودن، رفتیم نشستیم.

ستایش-نظرتون چیه بریم لب دریا؟

کیارش-اهوم خوبه.

بابا-بچه ها شما ها برین، ما هنوز خسته ی راهیم.

عمو-اره برین.

کیارش-باشه پس بریم حاضر بشیم.

باشه ای گفتیم و با ستایش و اوا رفتیم تو اتاق.

مانتو و شلوارم و از تو چمدون برداشتم و رو به ستایش و اوا گفتم:

-دخترا میخوام لباس عوض کنم، روتون رو اون ور کنید.

ستایش پشت چشمی نازک کرد و روش‌و برگردوند.



بعد اینکه سه تامون حاضر شدیم رفتیم بیرون که همون لحظه پسرا هم اومدن بیرون.

ماشاءلله چه خوشتیپ هم شده بودن.

وا رها چشمات‌و درویش کن.

به سیاوش و کیارش نگاه کردم.

ای بابا الان باز کی، کی بود؟

ستایش-الان مطمئنم آوا و رها گیج شدن.

-موافقم باهات.

یکی از قول ها خندید که فهمیدم کیارشه گفتم:

-اوکی برطرف شد بریم.

آرمان-از کجا فهمیدی؟

-خب تا جایی که میدونم سیاوش اصلا نمیخنده و کیارش خوش خنده و الانم کیارش خندید، فهمیدم.

همه خندیدن به جز سیاوش.

سیاوش-بریم دیگه.

همه رفتیم پایین، از مامان باباهامون خداحافظی کردیم و از ویلا اومدیم بیرون و به سمت دریا رفتیم.

ستایش رفت جلو، بازوی کیارش رو گرفت و باهاش هم قدم شد.

آرمان هم اومد کنارم، دستش‌و حلقه کرد دور کمرم گفتم:

-آرمان زشته برو اون ور تر.

آرمان-وای رها چیش زشته اخه.

***

(آوا)


romangram.com | @romangram_com