#سرنوشت_تلخ_پارت_82

تقریبا میشه گفت بزرگه.



یک حموم هم تو اتاق بود، با یک تخت یک نفره.

آوا روبه ستایش گفت:

-فقط یک تخت هست که!

ستایش-اهوم باید دو نفرمون رو زمین بخوابیم، من رو زمین میخوابم.

منم گفتم:

-منم رو زمین میخوابم.

آوا-خب نمیشه که من رو تخت بخوابم.

ستایش-چرا نشه عزیزم، بخواب.

آوا-باشه.

چمدونم رو بردم یک گوشه گذاشتم. درش‌و باز کردم.

یک تونیک و شلوار از توش برداشتم تا تنم کنم.

(سیاوش)



اتاق ها انتخاب شد و رفتیم تو.

خوبیه ویلامون این بود تو هر اتاق حموم داشت.

چمدون رو گذاشتم زمین.

کیارش-خب پسرا اینجا یک تخت هست چه کنیم؟

آرمان-من برام فرقی نداره.

-منم.

کیارش-خب پس آرمان تو رو تخت بخواب ما رو زمین.

آرمان-باشه.

تیشرتم‌و در اوردم و لباس برداشتم، گفتم:

-من میرم حموم.

کیارش-باشه برو بعد من برم.

سرم‌و تکون دادم.



یک دوش گرفتم و لباسام‌و پوشیدم اومدم بیرون، بعد کیارش رفت.

آرمان-برام جالبه.

سرم‌و برگردوندم طرفش:

-چی؟

آرمان-خیلی شبیه هم هستید.

سرم‌و تکون دادم.

آرمان-اسمت سیاوشه؟

-آره تو هم آرمان.

سرش‌و تکون داد.

روبه بهش گفتم:

-سشوار نداری؟

آرمان خندید و گفت:

-سشوارم کجا بود؟

از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق دخترها رفتم.

در زدم.

در باز شد و همون دختره اوا گفت:

-بله کاری داشتی؟

گفتم:


romangram.com | @romangram_com