#سرنوشت_تلخ_پارت_72

مامان هم از آشپز خونه اومد بیرون.

رفتم جلو، مامان و بغل کردم.

-عیدت مبارک مامانی.

مامان-عید تو هم مبارک.

همون موقع اوا از پله ها اومد پایین.

اونم با مامان و بابا روبوسی کرد و تبریک گفت، به من که رسید خیلی خشک روبوسی کرد و تبریک گفت.

-میگم مامان بوی ماهی کل خونه رو برداشته ها من گشنمه بکش بخوریم.

مامان-باشه یک ربع دیگه میکشم ماشاءالله شما ها که تا لنگ ظهر می خوابین، به جای صبحانه باید ناهار بخورین.

دیدم بابا پاشد رفت بالا، بعد چند دقیقه اومد پایین.

بابا-بفرمایید اینم عیدی هاتون.

ذوق زده رفتیم جلو بابا نفری دویست هزار تومان به هممون داد و ماهم تشکر کردیم.



مامان-بیاین بشینین که ناهارو بکشم.

نشستیم سر میز قبل اینکه غذام‌و شروع کنم دعا کردم:

-خدایا اگه با آرمان خوشبخت میشم مهر دوست داشتنش‌و تو دلم بکار، اگر برعکسشه که بهتره این اتفاق نیفته.



بعد اینکه غذای خوشمزه مامان رو خوردیم بابا گفت:

-بچه ها عصری باید دو جا بریم عید دیدنی.

اوا-کجاها؟

-یکی خونه عموتون، یکی خونه ی اقای ارجمند.

اوا-اهان.

***

تو آینه به خودم نگاه کردم، مانتو بهم میومد.

بعد اینکه ادکلنم‌و زدم، از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین.

اول قرار بود بریم خونه ی کیارش اینا بعد بریم خونه ی عمو، چون شام گفته بودن بریم.



(آوا)

عاشق مانتوم شده بودم، خیلی دوستش داشتم و شیک بود.

از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین، همه حاضر بودن.

بابا-خب بریم دیگه.



سوار ماشین شدیم.

چند سال پیش مامان بزرگ و بابا بزرگم و از دست دادیم، بابامم فقط یک داداش داره که اونم عمومه.

خانواده ی مامانم اینا هم مشهد زندگی میکنن، برای همین ما زیاد جایی رو نداریم برای عید دیدنی بریم، یا کسی بیاد خونمون.



(رها)

زنگ رو زدیم، رفتیم تو.



اقای ارجمند و نسرین خانوم دم در ایستاده بودن، رفتیم جلو و سلام و علیک کردیم.

اقای ارجمند-بفرمایید تو خوش اومدین.

بعدش نسرین خانم با بابا احوال پرسی کرد وبا مامان روبوسی..

منو اوا رو چنان تو بغلش گرفت و عید رو تبریک گفت، یه لحظه گفتم خبریه!

هنوز از بغل نسرین خانم بیرون نیومده رفتم تو بغل ستایش.

بعدش چنان پرید بغل اوا و بوسش کرد انگار عشقش‌و دیده.

از اون جا که کیارش همیشه خنده رو لباشه وداداشش اخمو فهمیدم کیارشه.

با خنده باهامون دست داد وعید رو تبریک گفت.


romangram.com | @romangram_com