#سرنوشت_تلخ_پارت_7
اومدم برگردم که من رو دید، سرم رو پایین انداختم و به سمت شیشه آب روی اوپن رفتم و برای خودم آبی ریختم و یک نفس سر کشیدم.
کیارش صدام زد.
(کیارش)
در رو که باز کردم از صحنه ای که دیدم چشم هام از تعجب گشاد شده بود.
رها روی زمین نشسته بود و داشت به یک بد بختی ساقش رو در میاورد، این دختر ها هم چه مشکلاتی دارن.
ناگهان رها سرش رو بالا آورد و با دیدن من چشم هاش مثل خودم گرد شد و همانند دوتا مونگل داشتیم بهم نگاه می کردیم.
با جیغی که رها زد، به خودم اومدم و اگر جلوی خودم رو نمی گرفتم همونجا از خنده غش می کردم.
ولی خب سعی کردم نخندم اما خدایی چه خوشگل میشه وقتی خجالت میکشه،صورتش قرمز و بانمک میشه.
رفتم تو آشپزخانه نشستم و همش به اون لحظه فکر می کردم.
به این فکر کردم که چطوری و کی بهش بگم بریم؟
تو همین خود درگیری ها بودم که رها رو دیدم.
یکدفعه با سری پایین افتاده و هول شده به سمت پارچ آب روی اپن رفت و آب رو یک سر خورد.
به خودم گفتم الان وقتشه کیارش، بهش بگو.
صاف نشستم و سرفه ای مصلحتی کردم.
(رها)
کیارش اول یک سرفه کرد و من رو مخاطب خودش قرار داد.
کیارش-رها خانوم بهتره که با این اتفاقاتی که امشب رخ داد، زودتر همراه با دوستتون به خونه برید.
-اقا کیارش ماهم برای همین حاضر شدیم وگرنه اسکول که نیستیم با لباس بیرون توی مهمونی بگردیم.
مهدیس صدا کنان به من نزدیک شد و نذاشت دو دقیقه با این شازده پسر تنها باشم.
مهدیس-رها من حاضرم بهتره بریم. برگشت سمت کیارش و گفت:
-دستتون درد نکنه خیلی امروز بخاطر ما توی زحمت افتادید.
کیارش-خواهش می کنم این حرف ها چیه وظیفه ست.
من که از تعارف های بیجا این دوتا خسته شده بودم گفتم:
-مهدیس جان بهتره بریم.
ولی اینقدر سر و صدا از پایین می اومد که اصلا صدا به صدا نمی رسید.
با عصبانیت دست مهدیس رو گرفتم و کشاندم، تقریبا داد زدم:
-بریم دیگه، دیر وقته.
کیارش-این موقع شب دوتا دختر تنها عمرا، هردو بامن می ایید من می رسونمتون.
-نه ما خودمون ماشین داریم.
کیارش-خب میگم فردا براتون بیارن بهتره دیگه بریم.
اومدم بگم نه که گفت:
-حرف دیگه ای هم نباشه..
بعد از خداحافظی از امید به سمت ماشین کیارش راه افتادیم.
-ببخشید استاد.
کیارش-کیارش
-بله؟
کیارش-گفتم که بیرون از دانشگاه کیارش هستم، نه استاد حالا بفرمایین.
-میگم چیزه، ماشینم چی پس؟
کیارش-فردا برات می فرستم نگران نباش.
با مهدیس سوار شدیم.
romangram.com | @romangram_com