#سرنوشت_تلخ_پارت_66
-سیاوش من و بگیر.
اونم که نردبون از زیر دستش در رفته بود، دستش خورده بود تو دهنش.
محکم افتادم رو زمین.
-آی بمیری سیاوش، خب لامصب میگم بگیر من و حواست کدوم گوریه.
آی کمرم.
مامان و ستایش اومدن بالا سرم.
مامان-کیارش خوبی؟ببینم جاییت نشکست؟
غضب ناک به سیاوش نگاه کردم.
سیاوش-چته میخواستی مثل این عاشقا وقتی افتادی بیام بغلت کنم؟
کمکم کردن از رو زمین بلند شم.
حالا زیادی کاریم نشده بود چون رو پله ی دوم بودم، نردبون سر خورد.
از خستگی با سیاوش خودمون رو پرت کردیم رو مبل که یکدفعه مامان یک جیغی زد که از ترس دوتامون سیخ شدیم.
-مامان چیه؟
مامان-برین ببینم با این لباس کثیفتون چرا رو مبل ها میشینین؟
بدویین برین حموم که لجن شدین، بدویین.
من و سیاوش هم رفتیم تو اتاقامون.
لباسامو در اوردم و انداختم گوشه اتاق.
رفتم تو حموم.
دوش سرسری گرفتم و اومدم بیرون.
حوله رو دور کمرم بستم.
همون موقع در اتاق باز شد و سیاوش عین گاو اومد تو.
-هوی برای چی سرتو میندازی میای تو عین گاو.
سیاوش-یک دقیقه فک و ببند کارت دارم.
-خب برو بیرون میخوام لباس تنم کنم.
سیاوش برگشت.
خواستم یکم اذیتش کنم، رفتم پشتش وایستادم و دست هام و حلقه کردم دور کمرش، دم گوشش گفتم:
-عشقم چرا حالا ناراحت میشی، برگرد نفسم، همه چیم مال توئه ببینی که عیب نداره.
سیاوش سریع برگشت من و از خودش جدا کرد.
سیاوش-چندش بمیری اه کثافت، حالمو بهم زدی.
زدم زیر خنده.
پشتموبهش کردم و گفتم:
-عزیـزم، لباس زیرمو میشه ببندی؟
یکدفعه لگدی به پشتم زد:
سیاوش-اصلا گمشو با تو حرف زدن نیومده.
از اتاق زد بیرون و در و بست.
(سیاوش)
خداروشکر من مثل این دیوونه نشدم.
رفتم پایین، بابا اومده بود.
بهش سلام کردم و نشستم کنارش.
یکم با هم راجب کارمو اینا حرف زدیم، بابا پاشد رفت تو آشپز خونه پیش مامان.
ستایش اومد کنارم نشست.
ستایش-سیا.
-هوم؟
ستایش-میگم اون ور که بودی دوست دختر داشتی؟
romangram.com | @romangram_com