#سرنوشت_تلخ_پارت_59
آوا-سیاوش هستی؟
-اره.
آوا-چرا میخوای با من برقصی؟
هه چه دختر ساده ای، لابد فکر کرده خیلی خاصه.
-این مهمونی برای منه، دوست ندارم مهمونم تو خودش باشه، حالا میای؟
دستشو گذاشت تو دستم و رفتیم وسط.
دستمو دور کمرش حلقه کردم.
دستشو گذاشت رو شونم.
زیادی کوچولو و توبغلی بود.
اروم شروع کردیم به رقصیدن.
(رها)
با تعجب به صحنه ی روبه روم خیره شدم، دهنم باز مونده بود.
آوا داشت با سیاوش می رقصید؟
چشم هام درست میبینه؟
آوا؟
رقص؟
خوشحال بودم، شاید یکم حال و هواش عوض بشه.
پدر و مادرامون با چند نفر دیگه داشتن حرف می زدن.
کیارش اومد کنارم نشست.
کیارش-چه خبر؟
-هیچی سلامتی، نمیدونستم داداش دوقولو داری!
کیارش-اهوم قل منه، لندن بوده تازه اومده، من خوشگل ترم یا اون؟
خندید.
منم خندیدم.
-به نظرت تفاوتی میبینم که بگم کدومتون خوشگل ترین؟حالا کدومتون بزرگ ترین؟
کیارش-من.
-اها.
کیارش-سیاوش کم پیش میاد با کسی برقصه یا بهش رو بده، صددرصد آوا براش مجهوله.
-چی؟مجهول یعنی چی؟
کیارش-یعنی براش سواله، حتما حرکتی از آوا دیده میخواد سر در بیاره.
-حالا تو از کجا میدونی؟
کیارش-مثل اینکه داداش دوقولومه.
(سیاوش)
آخرای آهنگ بود که آوا(اسمشو از ستایش شنیدم)تو چشم هام نگاه کرد.
بعدم دستشو از رو شونم برداشت و حلقه کرد دور گردنم.
با تعجب داشتم نگاهش می کردم.
خودشو چسبوند بهم گفت:
-آخه چرا؟
-چی چرا؟
یک چیزی زیر لب زمزمه کرد که نفهمیدم.
از خودم جداش کردم.
-خوبی؟
انگار تازه حالش اومد سرجاش.
با حالت مضطرب گفت:
romangram.com | @romangram_com