#سرنوشت_تلخ_پارت_57
تو آینه رو نگاه کردم، دختری با موهای پریشون که ازادانه اطرافش رها شده و رژ لب و لباس قرمز.
کفش های مشکی که روش زر داره با کیف ستش.
هرچند که دلم نمیخواست برم به این مهمونی ولی حس بدی هم ندارم.
بعد اینکه کامل حاضر شدم و پالتومو پوشیدم از اتاق زدم بیرون.
(رها)
لباسی که برای امشب انتخاب کردم یه ماکسی طوسی ساده که قسمت پشت لباس یکم باز بود.
موهامو فر درشت زدم با ارایش لایت طوسی.
کیف و پالتومو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
رفتم پایین، اوا شبیه عروسک شده بود، با اینکه ارایشش فقط تو رژ خلاصه شده بود.
-چه خواهر عروسکی، ندزدنت.
بعد مدت ها یک نیمچه لبخند زد که فکر کنم فقط برای حفظ ظاهر جلوی مامان و بابا بود.
ولی چیزی نگفت.
مامان هم کت ودامن خوش دوخت قهوه ای پوشیده بود.
بابا-همه حاضرن بریم دیگه.
وقتی رسیدیم بابا گفت:
-پیاده شید تا ماشین و پارک کنم.
وقتی باباهم اومد زنگ خونه رو زدیم، بعد باز شدن در همگی رفتیم داخل.
پاشنه ی کفش هام بلند بود، نمیشد تند راه رفت.
-مامان جون شما با بابا جلو برین، منو اوا اروم میاییم، کفشامون اذیت میکنه.
مامان-باشه مواظب باشین.
ماهم اروم راه افتادیم.
به محض ورود تا چشمم کار می کرد ادم دیدم.
اوه چه خبره این همه ادم.
ستایش رو دیدم که با کیارش اومدن سمت ما.
کیارش صورتشو شیش تیغ کرده بود با کت وشلوار مشکی خوش دوخت، پیرهن سفید،با پاپیون قرمز پوشیده بود.
به ما که رسیدن کیارش بی تفاوت خواست رد بشه که ستایش دستشو کشید…
چرا اخم کرده؟
حتما دعواش شده.
ستایش-سلام خوش اومدین.
ماهم سلام کردیم..
رو به کیارش گفتم:
-سلام کیارش.
ستایش خندش گرفته بود،چرا اینا اینجورین اخه؟
چیز بدی گفتم که ستایش خندید؟
اوا-سلام.
کیارش فقط به یک سلام خشک وخالی اکتفا کرد.
ستایش-بچه ها برین تو اتاق من لباساتونو عوض کنید.
اجازه حرف دیگه نداد وتنهامون گذاشت.
به سمت اتاقش رفتیم.
وقتی از ظاهرمون مطمئن شدیم رفتیم بیرون.
مامان اینا رو پیدا کردیم و رفتیم پیششون.
پدرومادر کیارش هم بودن.
خیلی گرم سلام واحوال پرسی کردن
romangram.com | @romangram_com