#سرنوشت_تلخ_پارت_55
مامان میگه نسرین خانوم زنگ زدن و برای پس فردا شب، جشن به مناسبت برگشت پسرشون که خارج بوده دعوتمون کردن.
نمی دونستم کیارش یک داداش دیگه داره، برام تعجب آور بود.
یعنی کیارش بزرگ تره یا داداشش؟
چرا من الان به کیارش فکر کردم؟
چون استادمه دیگه، بیشتر جلو چشمم بوده تو ذهنمه.
سرمو تکون دادم که فکرهای مزخرف نکنم.
حوصلم سررفته توخونه.
زنگ بزنم به مهدیس ببینم چیکارمیکنه.
بعد دو بوق جواب داد.
مهدیس-سلام عشقم.
-کوفت وعشقم.
مهدیس-جای سلامته عشقم؟
-مهدیس قطع میکنم ها.
مهدیس-اوکی جونم؟
-پایه ای بریم بیرون؟
-مهدیس-بدجور.
-تا نیم ساعت دیگه پارک جای خونمون.
مهدیس-اوکی فعلا.
-فعلا.
یک مانتو بنفش جلو باز و شلوار لی وشال سفید که گل های ریز بنفش داشت، با کیف وکفش بنفش وسفید پوشیدم.
با عطر دوش گرفتم.
از مامان خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون.
رفتم تو پارکی که قرار گذاشتیم.
مهدیس رسیده بود.
مهدیس-سلام، بادمجون شدی رها.
اونم تیپ سبز و مشکی زده بود.
-خیارشور شدی مهدیس.
هردو زدیم زیر خنده.
مهدیس-رها قدم بزنیم تا کافی شاپ گل یخ؟
-اوکی خیلی وقته نرفتم اونجا.
رفتیم کافی شاپ یکم حرف زدیم و غیبت کردیم.
گوشیم زنگ خورد، ستایش بود.
-جونم؟
ستایش-سلام رهایی خوبی؟
-قربونت خودت چطوری؟
ستایش-خوبم یک خواهشی داشتم؟
-جونم عزیزم.
ستایش-فردا جشن داریم درجریانی که، میای بریم خرید؟ لباس ندارم؟
-باشه گلم من بیرونم ادرس میدم بیا توهم.
ستایش-وای مرسی عزیزدلم.
برای مهدیس ماجرارو گفتم.
زنگ زدم اوا که اونم بیاد، بر نداشت.
زنگ زدم مامان که گفت خوابه.
romangram.com | @romangram_com