#سرنوشت_تلخ_پارت_54

ستایش از اتاقش اومد بیرون،

پیشم نشست.

تو صورتم نگاه کرد.

یک ابروش‌و داد بالا.

باز عمیق بهم نگاه کردم.

-ستایش چت شده؟

ستایش-بزار حدس بزنم.

-که چی؟

ستایش-تو کیارشی یا سیاوش؟

بلند زدم زیر خنده…

-دیوونه واقعا نمیفهمی تو؟خیر سرت داداشتم.

ستایش-چیکار کنم همه چیزتون شبیه همه، حتی صداتون شباهت میده، خب نمیفهمم دیگه، منم واسه کنکور میخونم کلا مخم هنگیده.

-خب حالا من کیم؟

ستایش-سیاوش.

لبخند زدم.

-آفرین دختر گل.

تکیه داد به مبل گفت:

-حالا احوال داداش گلم؟

-خوبم تو چطوری؟

ستایش-عالیم.

مامان اومد از آشپز خونه بیرون.

یهو ستایش یک جیغ بلند کشید.

مامان دستش‌و گذاشت رو قلبش.

مامان-چیشد، سکتم دادی؟

-خدانکنه قربونت برم.

ستایش-لباس ندارم واسه جشن.

مامان-وا همچین جیغ زدی ترسیدم، ماشاءلله هر روز خرید میکنی، برو یک دست لباس مناسب جشن بگیر، دارم میگم ها مناسب جشن با‌شه حتما.

بحث ستایش با مامان رو گوش می دادم و قهوم رو می خوردم.

ستایش-داداش توهم برو لباس بگیر با قلت ست شید.

-تا ببینم چی میشه.

ستایش قیافش‌و ناراحت نشون داد.

ستایش-باکی برم؟

-مامان گفت:

-با دخترای اقای راد برو.

ستایش-اره فکر خوبیه، اوناهم دعوتن دیگه ممکنه لباس بخوان بگیرن.

یکم فکر کردم اینا کین؟

-مامان اینا همون دخترای دوست باباهستن که قراره شمال گذاشتین؟

مامان-اره سیاوش جان اگه بدونی چه دخترای خانومی داره.

ستایش-وای داداش فرشتن، یکیشون قرارشد زن داداشم بشه که قسمت نشد.

فکر کردم مامان برای من درنظر داره یهو عصبانی شدم.

-فکر زن گرفتن من رو نکنید لطفا.

ستایش-کی زن توئه بداخلاق میشه اخه؟

واسه داداش کیارش گفتیم.

دیگه بحث رو ادامه ندادم.



(رها)


romangram.com | @romangram_com