#سرنوشت_تلخ_پارت_50

چه استقبال گرمی.

رفتم تو خونه.

مامان از آشپز خونه اومد بیرون.

مامان-سلام مادر میگم کیار…..

با دیدن من دهنش باز موند.

همینجور خیرم مونده بود.

چمدون رو گذاشتم رو زمین.

مامان-س..سیاوش…تو..تویی؟

اشک های مامان ریخت، رفتم جلو بغلش کردم.

مامان تو بغلم زد زیر گریه.

مامان-سیاوش، پسرم.



صورتم‌و گرفت تو دست هاش‌و تند تند بوسم می کرد.

منم دستاش‌و گرفتم بوسیدم.

مامان من‌و کشوند رو کاناپه، نشستیم.

مامان-خوبی پسرم؟

-ممنون خوبم.

مامان-نمیدونی چقدر دلتنگت بودم، اگه به من بود هیچ وقت نمیزاشتم بری.

-مامان یک کپی از من که اینجا بود، دیگه دلتنگیتون واسه چی بود؟

مامان اخمی کرد و گفت:

-این چه حرفیه، چه ربطی داره؟

-ستایش و کیارش و باباکجان؟

مامان-ستایش الاناست بیاد، کیارشم تقریبا یک ساعت دیگه میاد باباتم که شب.

مامان دستی کشید به صورتم.

مامان-لاغر شدی؟به خودت نمی رسیدی؟

-کجام لاغر شده مادر من، اندام به این قشنگی، میگم هنوز واسه ی این کیارش زن نگرفتین؟

مامان-اخ دست رو دلم نزار که خونه، افتاده رو دنده لج میگه من ازدواج نمیکنم، یک دختر خیلی خوبم واسش پیدا کردم ها، انقدر دست دست کردیم که از دستمون در رفت.

خندیدم.

همون موقع صدای در اومد.

بعدم صدای ستایش.

-وای مامان ضعف دارم، گشنمه.

خندیدم، هنوز شکموییش‌و داشت.

سرش‌و اورد بالا یکم نگاه کرد.

ستایش-کیارش تو این وقت ظهر اینجا چیکار میکنی؟

مامان-ستایش مادر این کیارش نیست که.

ستایش غش کرد از خنده.

ستایش-پس نیاوشه؟

مامان اخمی کرد بهش گفت:

-بچه سیاوشه.

یک دفعه خندش بند اومد و مات و مبهوت بهم نگاه کرد.

فکر کنم هنوز هضم نکرده بود.

یکدفعه جیغی کشید و با دو اومد طرفم، پرید بغلم.

خندیدم‌و بغلش کردم.

-خواهر کوچولوی من چطوره؟

ستایش-وای باورم نمیشه سیاوش.

-باور کن عزیزم، باور کن.


romangram.com | @romangram_com