#سرنوشت_تلخ_پارت_45

کیارش-رها بیا.

نفس عمیق کشیدم، خودم و پرت کردم تو بغلش.

الان وقت این حرف ها نبود، اما حرکت جالبی بود.

سریع مسیر حیاط رو طی کردیم رسیدیم به در سالن.

درو یواش باز کردیم رفتیم تو.

قلبم ریخت، خدای من صدای جیغ ستایش میومد.

اشکام ریخت، کیارش که داشت منفجر میشد.

سریع به اون اتاقی که صدا از اونجا میومد رفتیم، کیارش محکم درو باز کرد.

از صحنه ای که دیدم قلبم وایستاد.

پسره سرش و اورد بالا با تعجب نگاهمون کرد.

کیارش رفت طرفش و یقش رو گرفت، از رو ستایش اوردش کنار، گرفتش به باد کتک.

رفتم کنار ستایش نشستم که گریه می کرد و می لرزید، خداروشکر فقط مانتوش پاره شده بود، لبشم یک کوچولو کبود بود.

دلم ریش شد.

-ستایش خوبی؟کاری نکرد که؟

همینطور که هق هق می کرد سرش و به معنی نه تکون داد.

صورتم و کردم سمت کیارش، داشت پسره رو می کشت رفتم طرفش.

کیارش-پسره ی کثافت تو چه غلطی

می کردی، ها؟

به ناموس مردم دست میزنی عوضی؟ می کشمت.

همینطور داشت می زد پسره رو.

رگ های صورتش به طرز فجیهی زده بود بیرون.

دستاش و گرفتم.

-کیارش کشتیش بسه، تو روخدا بس کن کیارش.

ضربه ی اخر رو زد و پاشد.

پسره خونی و مالی بی حال کنار اتاق بود.

رفت طرف ستایش دستش و گرفت بلندش کرد.

کیارش-حساب تو یکی روهم میرسم.

ستایش همینجور که گریه می کرد گفت:

-داداش به خدا هیچ تقصیری نداشتم،

غلط کردم ولم کن تو روخدا.

با نگرانی نگاهشون کردم، از اتاق رفتیم بیرون.



کیارش در اتاق رو قفل کرد.

-این اینجا باشه تا زنگ بزنم به پلیس.

به سمت خروجی رفتیم، کیارش که ستایش رو همینجور دنبال خودش می کشید.

برگشت سمتم.

-ماشین اوردی؟

-نه نیاوردم.

-کیارش-باشه بشین.

ستایش رو انداخت صندلی عقب خودشم سوار شد.

خواستم عقب بشینم تا ستایش رو اروم کنم، یکدفعه کیارش داد زد:

-رها جلو بشین.

ترسیده بودم، این چرا انقدر عصبانیه؟ البته حق داره.

سوار ماشین شدم.

کیارش استارت رو زد، ماشین به طرز وحشتناکی از جا کنده شد.

با سرعت زیاد داشت رانندگی می کرد.


romangram.com | @romangram_com