#سرنوشت_تلخ_پارت_44
بعد بیست دقیقه ماشینه نگه داشت، پسره پیاده شد.
منم زود کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
تو یک کوچه ای بود که تقریبا خونه ها ویلایی بود و هیچ کس رفت و امد نداشت، رفتم پشت درخت.
پسره اطراف رو نگاه کرد.
رفت سمت ستایش و پیادش کرد.
ستایش همینجور که گریه می کرد گفت:
-تو روخدا ولم کن خواهش میکنم.
پسره-ساکت باش ببینم دختره ی زبون دراز، وایستا بریم تو یک کاری میکنم زبونت بسته بشه.
ترسیدم، میخواست چیکار کنه؟
با ستایش رفتن تو اون خونه.
خدایا حالا پیکار کنم؟
سریع گوشیم و از تو کیفم برداشتم و شماره کیارش رو گرفتم.
کیارش-جان؟
-کیارش تو روخدا سریع بیا به این آدرسی که میدم، زود بیا فقط.
کیارش با نگرانی گفت:
-چیشده رها تو کجایی؟
-هیچی نپرس زود بیا.
آدرس رو بهش گفتم و قطع کردم.
از استرس ناخونام و داشتم از بیخ می کندم.
به خونه هه نگاه کردم، هیچ راهی نبود برم توش از یک طرفی می ترسیدم.
تقریبا یک ربعی گذشت که ماشین کیارش جلو پام ترمز کرد.
سریع از ماشین پیاده شد.
اومد طرفم.
کیارش-رهاخوبی چی شده؟
-کیارش من خوبم ستایش در خطره بدو بریم.
کیارش همینطور سرجاش وایستاده بود.
کیارش-ستا….ستایش چرا؟
همینطور که به سمت اون خونه می کشیدمش ماجرارو براش تعریف کردم.
جلو خونه وایستادیم برگشتم رو بهش که دیدم داره از شدت عصبانیت منفجر میشه، رنگش قرمز شده بود.
یکدفعه ترسیدم،تاحالا اینطوری ندیده بودش.
یهو داد زد:
-بی همه چیز پدرت و در میارم.
-کیارش چجوری بریم تو اگه زنگ هم بزنیم در رو باز نمیکنه.
کیارش-تو برو رها من خودم حسابش و میرسم، برو.
-نه منم باهات میام.
کیارش-پس دستم و قلاب میگیرم برات برو بالا، من خودم میام.
وقت فکر کردن نبود.
پام و گذاشتم رو دستش و رفتم بالا، دستام و به دیوار گرفتم خودم و کشیدم بالا.
نشستم رو دیوار.
خوبی خونه این بود ارتفاعش کم بود.
کیارشم به زحمت اومد بالا.
کیارش-خب من میپرم بعد میگیرمت.
پرید پایین.
romangram.com | @romangram_com