#سرنوشت_تلخ_پارت_4
گذاشت تو کمد درو بست و رفت بیرون.
نفس عمیق کشیدم، هوف نزدیک بود بفهمه ها ولی چرا گفت نشد بهت بدم اگه مال من باشه خب بده، چرا نشه.
از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش بقیه نشستم، تا شب هم اتفاق خاصی نیفتاد.
(رها)
با مهدیس رفتیم تو.
اوه چه باغ بزرگی، معلوم بود از این پولدارا هستن.
رفتیم تو که صدای آهنگ داشت گوشم و کر می کرد، دختر و پسر داشتن وسط می رقصیدن.
قلبم ریخت، دست مهدیس و گرفتم.
-وای مهدیس این که پارتیه! من تو عمرم اینجور جاها نرفتم، عجب غلطی کردم تا کسی ندیده بیا برگردیم.
مهدیس که خودش یک جورایی ترسیده بود گفت:
-خ..خب معلومه پارتیه مگه کسی میاد مهمونی معمولی بگیره.
همون موقع امید صاحب پارتی اومد جلو.
امید-به به سلام خانوما خوش اومدین چرا دم در وایستادین؟
با تردید رفتیم جلو، یک خدمتکار اومد پالتو هامون رو گرفت و رفت اما شالمون رو انداختیم رو شونه هامون.
با مهدیس همراه امید رفتیم جای بچه های کلاس.
رسیدیم با همه سلام و احوال پرسی کردیم.
مهدیس-به به استاد شما کجا اینجا کجا؟
استاد-دیگه امید اسرار کرد منم گفتم بیام، بعدشم تو دانشگاه استاد بیرون از دانشگاه کیارش هستم.
منم باهاش سلام کردم و دست دادم،
چقدر دست هاش داغ بودا.
هممون رو صندلی ها نشستیم.
چند تا از بچه ها به همراه مهدیس رفتن برقصن.
یک صندلی خالی کنارم بود که استاد یا همون کیارش اومد کنارم نشست.
یکی از خدمت کارها با یک سینی اومد جلومون، شربت آلبالو بود فکر کنم.
یکی برداشتم که دیدم کیارش داره با تعجب نگاهم می کنه.
تو دلم گفتم چیه تعجب داره تشنمه خب.
اومدم برم بالا که دستم و گرفت، با تعجب گفتم:
چرا دستم و می کشی؟
کیارش-مگه تو مشروب می خوری؟
چشم هام گرد شد.
وای چرا نفهمیدم، خاک توسر خنگم کنن.
سریع گذاشتمش رو میز گفتم:
-ممنون که گفتین، نمی دونستم.
یک پوزخند زد.
ایش بوزینه.
مهدیس با صورتی سرخ که نشان از تحرک زیادش بود اومد پیشمون.
مهدیس-رها پاشو یکم برقصیم بدون تو کیف نمیده.
-نه مهدیس من خوشم نمیاد، اصلا پشیمونم به این مهمونی اومدم تو میگی پاشم برقصم؟
همون موقع یک آهنگ تانگو پخش شد.
romangram.com | @romangram_com