#سرنوشت_تلخ_پارت_36

کیارش-دوروز پیش چی؟

-چیز یعنی نامزم کردم.

سرم و انداختم پایین، نمیدونم چرا خجالت کشیدم.

کیارش-طرف کی هست حالا؟

-پسرعموم.

کیارش-همون آرمان که اون شب باهاش اومده بودی بیرون؟

-اهوم.

***

(کیارش)

یک نفس عمیق کشیدم واقعا شوکه شدم.

نقشه رو جلوم گذاشتم و شروع کردم به کشیدن و راهنمایی کردن بهش.



تقریبا نیم ساعت گذشته بود که گردنم درد گرفت اومدم سرم و بیارم بالا که دیدم سر رها فقط چهار میلی میتر باهام فاصله داره.

تند تند داشت برام توضیح می داد، که ببینه خوبه یانه؟

از بقل خیره صورتش شدم.

نیم رخش خیلی زیبا بود.

همینطور که محوش شده بودم سرش و اورد بالا و حرفش نصفه موند.

تو چشم های آبی دریاییش نگاه کردم.

تو چشم هاش یک غمی بود، نمیدونم چه غمی اما من از چشم هاش فهمیدم.

یکم که گذشت به خودم اومدم، دستم و کردم تو موهام، خدایا من چم شده؟

رها هم سرخ شده بود.

-خب دیگه من راهنمایی زیادی بهت کردم امیدوارم بتونی بقیه رو کامل کنی.

رها-واقعا ممنونم نمیدونم چطوری تشکر کنم.

-تشکر لازم نیست من به عنوان یک استاد وظیفم بود کمکت کنم.

رها-بازم ممنون.

از اتاق زدیم بیرون رها رفت نشست کنار مامانم.

مامان اومد حرف بزنه که اونم چشمش خورد به حلقه رها.

دست رها رو گرفت گفت:

-این انگشتر چیه دخترم؟

ستایشم داشت با تعجب نگاه می کرد.

تو دلم گفتم، مامان عروس آیندت پرید.

من چی میگم عروس آینده دیگه چیه؟

هوف



ستایش-نامزد کردی؟

رها با خجالت گفت:

-بله.

مامان معلوم بود پکر شده.

مامان-خوشبخت بشی دخترم.

رها-ممنون نسرین خانم، خب من با اجازتون برم.

-بودی حالا.

رها-نه خیلی ممنون، با مامان و ستایش روبوسی کرد، از منم خداحافطی کرد رفت.

در که بسته شد مامان توپید بهم.

مامان-دیدی انقدر دست رو دست گذاشتی پرید، دختر به این گلی و خوبی و خوشگلی و مهربونی رو از دست دادی.

-مامان باز شروع نکن حوصله ندارم.

رفتم تو اتاق درو بستم.


romangram.com | @romangram_com