#سرنوشت_تلخ_پارت_30
اومدم برم بیرون که چشمم به ادکلناش افتاد، رفتم جلو یکیش و برداشتم و بوش کردم.
اوم چه بوی خوبی می داد.
سریع گذاشتمش سر جاش و از اتاق زدم بیرون.
همون موقع مامان کیارش اومد تو.
با دیدن من جا خورد اما زود خودش و جمع کرد، اومد جلو.
نسرین خانم-سلام عزیزم خوش اومدی از دیدنت تعجب کردم.
رفتم جلو باهم روبوسی کردیم.
-سلام ممنونم خوبید شما؟
نسرین خانم-مرسی عزیز دلم.
ستایش-مامان رها یک جزوه از کیارش میخواست که کیارش امروز کار داشت، به رها گفت خودش بیاد بگیره.
نسرین خانم-کار خوبی کردی اومدی، دخترم بیا بشین.
چرا ستایش به مامانش دروغ گفت؟
-نه ممنونم، دیگه من برم ببخشید مزاحم شدم.
نسرین خانم-بودی عزیزم، وایسا ناهار باهم بخوریم.
-نه ممنونم فعلا با اجازه.
بعد خداحافظی ازشون از در زدم بیرون.
ستایش گفت:
-رها ریموت پارکینگ رو تا تو بری پایین میزنم.
-باشه ممنون.
به سمت پارکینگ رفتم و ماشینم و پیدا کردم سوار شدم.
در پارکینگ باز شدو اومدم بیرون.
یکم خیابون گردی کردم و برگشتم خونه.
درو با کلید باز کردم رفتم تو.
اینطور که معلومه، مامان هنوز مطب بود.
***
رفتم تو آشپز خونه مامان داشت هویج رنده می کرد.
رفتم از پشت بغلش کردم و گونه های سفیدش و بوسیدم.
-مامان گلم حالش خوبه؟
مامان-عه رها برو اون ور چرا می چسبی دخترم.
همینطور که یک هویج برداشتم گازش می زدم گفتم:
ای بابا ما نمیتونیم مامانمون رو بغل کنیم.
مامان اومد رو میز نشست گفت:
-خوب شد خودت اومدی.
زن عموت زنگ زد، جواب میخوان،
ببین مادر خیلی دیر کردی چرا بنده خداهارو منتظر میزاری یک جوابی بده بهشون بگم.
-مامان من خیلی فکر کردم، تاحالا از آرمان بدی ندیدم از بچگی هم میشناسمش اما اگه شما اجازه بدید من قبول میکنم ولی فعلا نامزد باشیم تا بیشتر هم دیگه رو بشناسیم.
مامان باخنده پاشد.
مامان-باشه دخترم من برم به زن عموت خبر بدم.
-نمیخوای به بابا بگی نظرش و بپرسی.
مامان-نه من نظر اون و میدونم کی بهتر از پسر داداشش.
-ولی مامان مثل اینکه از دستم خسته شدی میخوای عروسم کنی.
یکدفعه تو چشم های مامانم اشک جمع شد.
ازجام پاشدم و بغلش کردم.
-وا مامان چیشدی یکدفعه؟
romangram.com | @romangram_com