#سرنوشت_تلخ_پارت_28

من چی گفتم؟عاشقشم؟نه بابا گفتم عاشق چشماشم؟خب چشم های رها چه ربطی به من داره که عاشقشم؟

خل شدم رفت.

با صدای بوق ماشین ها ماشین و به حرکت دراوردم.

****

(رها)

آروم درو باز کردم، چراغ ها همه خاموش بود.

یواش به سمت اتاقم رفتم.

یک نگاه به اتاق آوا انداختم، چراغش خاموش بود.

هی باز یادش افتادم، طفلی خواهرم نمیدونم چشه.

رفتم تو اتاقم.

بعد تعویض لباس هام رفتم رو تخت و با فکر به امشب و اتافاقاتش خوابم برد.

****

اخیش امروز کلاس ندارم.

گوشیم و برداشتم که به کیارش زنگ بزنم بگم ماشینم چیشد که یادم افتاد شمارش و ندارم.

سریع به مهدیس زنگ زدم،اوه بدبخت مهدیس، دیشب چه بلایی سرش اومده؟

بعد سه بوق جواب داد.

مهدیس-چه عجب زنگ زدی یه حالی ازم بپرسی، تو دیشب کدوم گوری بودی و رفتی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟دختره ی…..

-وای مهدیس وایسا منم حرف بزنم.

کل ماجرای دیشب روبراش تعریف کردم.

مهدیس-که اینطور منم انقدر دنبالت گشتم نبودی با یک پسره ای فرار کردم.

-ولی مهدیس خیلی خری این چه مهمونی بود من و برده بودی؟

مهدیس-بابا خودمم خبر نداشتم.

-باشه حالا بعد به حسابت میرسم،

حالا شماره کیارش رو میدی.

مهدیس-شمارش و میخوای چیکار؟



-دیشب گفت ماشینم و برام میاره، حالا میخوام ببینم رفته بیاره یانه.

مهدیس-باشه یادداشت کن.

بعد اینکه شمارش و نوشتم تو گوشیم سیو کردم، باهاش تماس گرفتم.

بعد یک بوق برداشت، انگار رو گوشی خوابیده بود.

-سلام کیارش ماشینم ک….

اروم گفت:

-من الان نمیتونم صحبت کنم، توکلاسم بعدا زنگ میزنم.

-باشه ولی بگو ماشی…

وصدای بوق.

گوشی رو اوردم جلو صورتم و بهش نگاه کردم.

بی ادب از روی من قطع میکنی؟

گوشی رو پرت کردم رو تخت.

من حالا تا شب تو خونه چیکار کنم، ماشینم و لازم دارم.

اوف خدا.



بعد یه ربع گوشیم زنگ زد.

برداشتمش کیارش بود.

-بله؟

کیارش-سلام رها جان ببخشید سر کلاس بودم نتونستم جوابت و بدم کاری داشتی؟

-باشه، میخواستم ببینم ماشینم چیشد؟


romangram.com | @romangram_com