#سرنوشت_تلخ_پارت_27
***
دکتر-نگران نباشید یک در رفتگی جزعی بود که رفع شد، ولی بازم مواظب خودتون باشید.
-ممنون.
دکتر رو به کیارش گفت:
-یک پماد هم واسشون نوشتم برای زانو اونم یک خراشیدگی سادست، هر ۲ ساعت برای خانومتون بزنید.
چی؟؟خانومتون؟این دکتره با کی بود؟ نکنه منظورش من بودم.
دکتر از اتاق رف بیرون، پرستار اومد تو کمکم کرد از رو تخت پاشم روبه کیارش گفت:
-میتونید خانومتون رو ببرید فقط به زحمت کارهای ترخیص رو انجام بدید.
کیارش خنده ای کوتاه کرد و سرش و تکون داد و رفت بیرون.
خدا امشب همه گیر دادن که من زنشم ای بابا شاید داداشمه.
پرستار-میگم دختر، دکتر داشت پاتو جا مینداخت چرا انقدر داد زدی؟ شوهر بدبختت اونجا از نگرانی یک جا بند نبود، البته حق داره انقدر داد زدی من یکی دلم برات سوخت.
هیع یعنی انقدر داد زدم من؟
یعنی کیارش نگرانم شده بود؟
پرستار رفت بیرون و کیارش اومد تو زیر بغلم و گرفت کمکم کرد راه برم.
-خودم میتونم راه برم ممنون.
کیارش-نه باز میفتی ایندفعه پات میشکنه.
(کیارش)
کمکش کردم سوار ماشین بشه.
درو بستم خودمم سوارشدم.
نصف های راه بودیم که گفتم:
-راستی رها پسر عموت رو تو مهمونی دیدم، تو ندیدیش.
رها-چرا دیدمش اما خداروشکر من رو ندید.
-چرا خداروشکر؟
رها-هیچی همینطوری گفتم، تورودید؟
-اره دید.
برگشت طرفم گفت:
-نگفتی که من اونجام؟
-نه نگفتم، چرا انقدر می ترسی؟
-نه نمی ترسم فقط دوست ندارم بدونه من پارتی میرم.
سرم و تکون دادم چیزی نگفتم.
بعد بیست دقیقه رسیدیم.
رها-ممنونم امشب خیلی به زحمت افتادی.
-خواهش میکنم کاری نکردم.
رها برگشت تو چشم هام نگاه کرد، بعد سریع نگاهش رو گرفت و از ماشین پیاده شد.
رها-خداحافظ.
-میگم رها نمیخوای بیام کمکت کنم.
رها-نه خوبم ممنون.
-مواظب باش، خداحافظ.
درو بست.
منتظر شدم تا وارد خونه بشه بعد برم، وقتی رفت تو، پام و گذاشتم رو گاز ماشین از جا کنده شد.
پشت چراغ قرمز بودم که یاد چشم های آبی رها افتادم..
چشم های آبیش که مثل دریا زلال بود.
عاشق چشماشم.
romangram.com | @romangram_com