#سرنوشت_تلخ_پارت_24
-باشه من هفت دم خونتونم، بای.
مهدیس-بای.
تلفن رو قطع کردم.
باید حموم هم می رفتم، اول برم ببینم مامان اومده بهش بگم.
****
(کیارش)
ستایش-داداش تروخدا من و هم ببر.
-ستایش سرم و خوردی، برو بیرون میگم اونجاجای تو نیست چند بار بگم؟
ستایش-خب مگه من بچه ام ای بابا.
همینطور که لباس سفیدم و از تو کمد در میاوردم گفتم:
-برای من هنوز بچه ای، برو بیرون میخوام لباسام و عوض کنم.
ستایش-خیلی خری.
بدو از اتاق رفت بیرون، بلند داد زدم:
-خودتی.
لباسم و در اوردم و لباس سفیدم و پوشیدم که جذب بدنم شده بود، عضله هام و خوب نشون می داد.
شلوارمم پام کردم، کمربندم و بستم.
رفتم جلوی آینه به موهام ژل زدم و درستش کردم،ساعتم و دستم کردم ادکلنم و هم زدم.
کت و سوییژ ماشین رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
بلند گفتم:
-من رفتم خداحافظ.
از در زدم بیرون و به طرف پارکینگ رفتم.
بعد نیم،ساعت رسیدم، جا پارک پیدا کردم ماشینم و پارک کردم.
پیاده شدم.
به طرف خونه رفتم، زنگ و زدم در با صدای تیکی باز شد،رفتم تو.
به ورودی که رسیدم در رو باز کردم.
بوی همه چیز به مشامم رسید، از مشروب گرفته تا ادکلن.
(رها)
از وقتی اومدیم نمیدونم چرا دلشوره دارم.
همش فکر میکنم اتفاق بدی افتاده یا میخواد بیفته.
با سلام یک نفر برگشتم به پشت،کیارش بود داشت به همه سلام می داد رو به من رسید:
کیارش-سلام خانوم.
-سلام.
باهم دست دادیم، واقعا این کیارش چرا همیشه دست هاش داغ؟
این مهمونی اصلا به دلم نمی نشست احساس بدی داشتم.
نسبت به اون مهمونی قبلی خیلی تعداد زیاد بود، دختر و پسر اون وسط توهم می لولیدن.
خیلی تشنم بود، رفتم به طرف آشپز خونه تا آب بخورم.
یکمم می ترسیدم تنها اطراف بچرخم.
وارد که شدم با چیزی که دیدیم یکدفعه جیغ زدم و چشمام و بستم که اون دونفر از ترس پا به فرار گذاشتن.
یاخدا اینا دیگه کین؟تو آشپز خونه دارن همو می بوسن؟گفتم این مهمونی یه چیزیش هست.
آبم رو خوردم، اومدم بیرون که یک راه رو کوچیک اون طرف بود، صدای پچ پچ دونفر میومد، محل ندادم اما راهم از اون طرف بود، داشتم می رفتم که صدای یک پسر اومد: -عشقم بیا بریم بالا تو اتاق کسی نمیفهمه یکم با هم حال….
سریع از اونجا دور شدم.
احساس بدی بهم دست داده بود، این چه مهمونی بود، مهدیس منو کجا اورده؟
romangram.com | @romangram_com