#سرنوشت_تلخ_پارت_20
آره بهترین راه همینه نمیخوام اگه دلخوری ازم داره بزرگ بشه.
حالا فردا باهاش صحبت میکنم.
(آوا)
رو تخت نشسته بودم کتاب هام جلوم، چشمم روی خط های کتاب، ذهنم جای دیگه.
خدا من امسال کنکور دارم چجوری امتحان بدم.
دستام و گذاشتم رو چشم هام ماساژشون دادم.
رفتم جلوی آینه ایستادم به خودم نگاه کردم.
این سوال همش تو ذهنم رژه میرفت که من خوشگل ترم یا رها؟
همون موقع صدای زنگ گوشیم اومد، از رو میز عسلی برداشتمش.
به اسمی که روی صفحه ی گوشی بود خیره شدم.
غیرقابل باور بود.
آرمان چرا به من داره زنگ میزنه؟
قلبم به تپش افتاده بود، انگشتم و روی دکمه سبز کشیدم.
-بله؟
آرمان-سلام آوا خوبی، مزاحم که نشدم؟
-س..سلام مرسی خوبم نه مراحمی تو خوبی؟
آرمان-بد نیستم،میگم آوا امروز جایی قراره بری؟
-نه چرا؟
آرمان-اگه امکانش هست میخوام امروز ببینمت.
به گوش هام شک کردم، آرمان میخواست منو ببینه؟چیکارم داره؟یعنی ممکنه
نظرش راجب رها عوض شده باشه؟
-باشه کجا بیام؟
آرمان-کافی شاپ سر خیابونتون.
-باشه من تا یک ساعت دیگه میام.
آرمان-ممنون که قبول کردی، خداحافظ.
-خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم، رفتم طرف کمد لباسام و آماده کردم، گذاشتمشون رو تخت تا بپوشم.
*
به اطراف نگاه کردم تا چشمم به آرمان خورد، رفتم طرفش صندلی رو کشیدم عقب.
انگار تازه متوجه من شد، پاشد.
آرمان-سلام خوبی؟
دستش و اورد جلو.
-سلام ممنون.
دستم رو گذاشتم تو دستش.
کاشکی این دست های بزرگ و مردونه، مال من میشد.
آرمان-چی میخوری سفارش بدم؟
-قهوه تلخ لطفا.
آرمان-چرا تلخ؟توکه هیچ وقت تلخ نمی خوردی.
تو دلم گفتم، زندگی به کامم تلخ شد پس شیرینی برام معنایی نداره.
-اره تازگی قهوه تلخ میخورم.
آرمان دیگه چیزی نگفت.
دستش و برای گارسون بلند کرد و صداش کرد.
گارسون-بفرمایید چی میل دارید؟
آرمان-دوتا قهوه تلخ لطفا.
romangram.com | @romangram_com