#سرنوشت_تلخ_پارت_2
از پله ها رفتم بالا خواستم به سمت اتاقم برم که از تو اتاق آوا صدای اهنگ می اومد.
رفتم یواشکی درو باز کردم، دیدم تو حال خودشه و داره اهنگ گوش میده.
انقدر غرق شده بود که اصلا من و ندید.
درو یواش بستم و رفتم تو اتاقم.
لباس هام رو عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه.
کاغذی که رو در یخچال چسبیده بود، نظرم رو جلب کرد.
رفتم نزدیک دیدم خط مامانه، نوشته بود:
(دخترم من مطبم تا ساعت ۵نمیام، غذا گذاشتم گرم کنین با آوا بخورین نوش جان خداحافظ)
در یخچال رو باز کردم و قابلمه غذا رو برداشتم، درش رو باز کردم.
به به عجب ماکارانی خوش رنگ و بویی.
گذاشتم تو فر تا گرم بشه.
رفتم تا آوا رو صدا کنم، در اتاقش رو باز کردم دیدم خوابش برده.
رفتم اروم تکونش دادم.
-اوا؟
چشم هاش و باز کرد.
اوا-رها تو کی اومدی؟
-خیلی وقته اومدم، شما تو حال خودت نبودی همچین غرق اهنگ شده بودی، هرکی می دید فکر می کرد شکست عشقی خوردی.
اوا-حالا ببخشید حواسم نبود دیگه.
-باشه غذا رو گرم کردم پاشو بخوریم.
اوا-باشه برو من برم دستشویی میام.
رفتم پایین غذا رو کشیدم و گذاشتم رو میز، ماست هم از تو یخچال برداشتم گذاشتم، اوا اومد.
اوا-به به تو مگه بلدی غذا درست کنی، البته فکر نکنم از این کارها بلد باشی یکدفعه درست کردی سوزندی، بدبخت شوهرت همیشه باید غذا سوخته بخوره دلم واسش می…..
-عه بسه نفس بگیر، همچین میگه حالا انگار خودش بلده خوبه فقط یاد داری سیب زمینی هم بزنی بعد به من میگی، بعدشم خیلی هم بلدم حالا یکدفعه سوخت اینم مامان درست کرده گذاشته تو یخچال.
اوا-اها میگم خودت درست نکردی.
غذا رو خوردیم، ظرف هارو هم گذاشتم تو ماشین ظرف شویی رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم.
بعد چند دقیقه چشم هام سنگین شد و خوابم برد…
با مامان و بابا و آوا داشتیم چایی می خوردیم که مامان گفت:
-بچه ها زن عموتون زنگ زد برای فردا دعوتمون کرد خونشون.
رفتم تو فکر فردا!
فردا من که مهمونی دعوتم اگه هم نرم مهدیس کلم و می کنه چیکار کنم پس؟
-مامان من فردا با مهدیس مهمونی دعوتیم.
مامان-مهمونی کی، کجا؟
-یکی از بچه های کلاس یه مهمونی گرفته مارو هم دعوت کرده، من و مهدیس هم گفتیم بریم یکم حال و هوامون عوض بشه.
مامان-نه خیر خیلی زشته عموت دعوت کرده نیای.
بابا-ولش کن خانوم بزار بره روحیش عوض بشه اما زود برگردین دخترم، مواظب خودتون هم باشین.
-باشه بابایی ممنون.
(آوا)
وای قر تو کمرم فراوونه نمیدونم کجا بریزم، وایی خیلی خوشحالم فردا می بینمش، چی بپوشم حالا؟
مانتو قرمز خوبه، نه آبیه وای نمی دونم حالا فردا تصمیم می گیرم.
romangram.com | @romangram_com