#سرنوشت_تلخ_پارت_1
به نام خدا
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و به ساعت روی دیوار اتاقم نگاهی انداختم.
وای نیم ساعت دیگه کلاسم شروع میشه بدبخت شدم.
شیرجه زدم تو دستشویی، گلاب به روتون عملیات روزانه رو انجام دادم. بیرون اومدم، سریع هرچی دم دستم اومد رو تنم کردم کولم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
اینطور که معلومه همه خوابن، دویدم سمت در کتونی های مشکیم رو پوشیدم سوار آسانسور شدم و به طرف مزدا3خوشگلم رفتم.
به دانشگاه که رسیدم تازه یادم اومد ای وای امروز با استاد ارجمند کلاس داریم.
بدو بدو خودم رو به کلاس رسوندم، نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم، وای خدا نوکرتم استاد نیومده.
به تک و توکی از بچه ها سلام کردم و به سمت مهدیس رفتم که سرش رو گذاشته بود رو میز، صداش زدم:
_مهدیس؟
جواب نداد دوباره صدا زدم:
_مهدیس؟
بازم جواب نداد ایندفعه یکم بلند تر صدا زدم:
_صابری.
یکدفعه سرش رو بلند کرد و گفت:
_بله استاد؟
پوقی زدم زیر خنده.
مهدیس_مرض نفله مگه کرم داری آخه بوزینه.
همینطور که میخندیدم گفتم:
-چیکار کنم هرچی صدات زدم جواب ندادی، اومد باز جوابم رو بده که استاد وارد کلاس شد.
بعد سلام و علیکش گفت:
-بچه ها شرمنده مشکلی واسم پیش اومد دیر شد.
بعد از حضور غیابش شروع کرد به درس دادن.
کلاس که تموم شد با مهدیس رفتیم بیرون.
داشتیم تو حیاط قدم می زدیم، یکی از همکلاسی هامون که اسمش امید بود اومد جلو گفت:
-خانوم ها فرداشب یه مهمونی گرفتم توپ، حتما بیاین خوشحال میشم.
-ممنون از دعوتت، حالا تا فرداشب ببینیم چی پیش میاد.
امید-باشه به هر حال تشریف بیارین.
با دوستش رفتن.
مهدیس-رها بریم دیگه این چند وقت درس هامون زیاد بوده منم دیگه کم کم دارم افسرده میشم،جونه عمه نداشتم.
-باشه حالا تا فردا.
داشتیم به سمت کلاس می رفتیم که دیدم یکی از بچه ها به سمتون میاد.
-بچه ها کلاس استاد نیکو کنسل شد.
من و مهدیس با خوشحالی رفتیم تو کلاس کیف هامون رو برداشتیم و به طرف پارکینگ دانشگاه رفتیم.
مهدیس-وای رها چه خوشگله ماشینت عشقم، مبارکت باشه.
-مرسی عزیزم قابلت رو نداره.
مهدیس-بابات برات خریده؟
-نه پس، من انقدر پول ندارم که!
مهدیس یه غمی تو نگاهش افتاد. باناراحتی نگاهش کردم، آخه مهدیس پدرش رو سه سال از دست داده.
دیگه به این ماجرا ادامه ندادم.
مهدیس رو رسوندم و به سمت خونمون حرکت کردم.
وقتی رسیدم در پارکینگ رو با ریموت باز کردم و ماشین رو پارک کردم، پیاده شدم سوار اسناسور شدم همینطور کلید رو از تو کولم برداشتم.
اسانسور باز شد، درو باز کردم و کتونی هامو در اوردم و وارد خونه شدم، دیدم کسی اطراف نیست.
romangram.com | @romangram_com