#سرنوشت_تلخ_پارت_18

-نه بابا فقط امشب باهام اومد.

نگین-باشه.

امید-بچه ها همه ساکت، ما اومدیم بیرون خوش بگذرونیم چرا دسته دسته دارین حرف میزنین؟بیاین بازی.

کیارش-مثلا چه بازی؟

امیر-جرعت حقیقت موافقین؟

همه قبول کردن.

نازنین از تو کیفش بطریش و دراوردو داد دست امید.

امید-خب می چرخونیم ببینیم به کی میفته.

چرخوند که افتاد روی کیارش و من، باید کیارش ازم سوال میپرسید.



کیارش-خب جرات یا حقیقت؟

-حقیقت.

کیارش-عاشق شدی؟

حدس می زدم همچین سوال هایی ازم بپرسه، با قاطعیت گفتم:

-نه.

سنگینی نگاه آرمان رو خوب حس کردم.

امید بطری رو برداشت و دوباره چرخوند.

افتاد روی امیر و آرمان.

امیر-خب خب جرعت یا حقیقت.

آرمان-حقیقت.

امیر-تا حالا دختری رو بوسیدی؟

همه پقی زدیم زیر خنده،منم خندم گرفته بود.

آرمان نمیدوست چی بگه، قرمز شده بود.

امیر-باشه داداش فهمیدیم خودت و اذیت نکن، دوباره همه خندیدن.

امید بطری رو برداشت دوباره گردوند افتاد به نازنین و امید.

نازنین-خب اقا امید بفرما جرعت یا حقیقت؟

امید-جرعت.

همه گفتن، اوه.

نازنین-لبای امیر رو ببوس.

بازهمه زدن زیر خنده.

امید-ایش ایکبری، آدم قحطه؟حداقل کیارش رو می گفتی، اون لبای غنچشو ببوسم به به.

دخترا که غش کرده بودن از خنده.

کیارش-امید ببند چندش.

امیر-بیا عشقم بیا که لبام نصیب هیچ کس نمیشه.

لباش و غنچه کرد روبه امید.

امید هم گفت باشه چون گفتم جرعت زیرش نمیزنم و رفت روبه امیر لباشو بوسید.

باز همه خندیدن و گفتن عوق.

کیارش-بازی بسه دیگه، شام و سفارش بدیم بریم.

همه موافقت کردن.

کیارش گارسون رو صدا کرد، همه غذا هاشون رو سفارش دادن، منم کباب سفارش دادم.

****

بعد اینکه غذا هارو خوردیم همه از رستوران زدیم بیرون.

امید-خب دوستان خیلی خوش گذشت خداحافظ.

همه باهم خداحافظی کردیم و به سمت ماشین ها رفتیم.

کیارش اومد سمتم و گفت:

کیارش-رها من مسیرم جای خونتونه میخوای برسونمت.


romangram.com | @romangram_com