#سرنوشت_تلخ_پارت_17

-اها باشه بهش میگم، میگم چیزه آرمان هم میاد.

-جون من؟ اخ جون بگو بیاد یکم فیض ببریم.

-ببند بیشعور، برو دیگه خیلی مزاحمم شدی وقتم رو گرفتی بای.

تلفن رو قطع کردم.

****

-مامان آوا کجاست؟

مامان-با دوستاش رفته بیرون.

-اها منم دارم میرم بیرون با بچه ها، قراره آرمان بیاد دنبالم.

یک ذوقی رو تو چهره مامان دیدم که مفهومی برام نداشت.

مامان-برو دخترم خدا به همرات.



از در زدم بیرون، یک لکسوز مشکی دم در بود، یکم دقت کردم دیدم آرمانه رفتم جلو سوار شدم.

-سلام

آرمان-سلام خانوم خوبی؟

-مرسی ممنون.

آرمان-خب کجا قرار گذاشتین؟

-رستوران شب های رویایی اونجا تخت و اینا داره.

آرمان-اها باشه.

تا وقتی برسیم فقط صدای آهنگ بود که سکوت ماشین رو شکسته بود.



رسیدیم.

از ماشین پیاده شدیم.

آرمان اومد کنارم، یکدفعه دیدم دستم رو گرفت تو دستش.

بدنم لرزید،چرا همچین کاری کرد؟

یکم سعی کردم دستم رو از تو دستش دربیارم اما ول نمی کرد، منم دیگه تلاشی نکردم، اما زیاد از کارش خوشم نیومد.

هوا یکمی سرد بود، رستورانشم سر باز.

داخل شدیم، سر گردوندم که بچه هارو دیدم.

همه اومده بودن، با آرمان رفتیم جلو.

اولین نفری که متوجه ما شد کیارش بود، با تعجب داشت به من و آرمان و دستامون نگاه میکرد، وا این چشه؟

مهدیس-عه رها هم اومد.

با همه یکی یکی سلام کردیم، رفتیم نشستیم.

کیارش-رها معرفی نمیکنی؟

-آرمان پسرعمومه.

کیارش روبه آرمان گفت:

-خوشبختم.

آرمان-به همچنین.

همون لحظه یک آقایی دوتا قیلون تو دستش بود گذاشت رو تخت، دخترا یکی رو برداشتن و پسرا یکی.

شروع کردن به کشیدن.

سوگل-رها تو نمیکشی؟

-نه ممنون زیاد از قیلون خوشم نمیاد.

مهدیس-حالا بیا بکش دیدی خوشت اومد.

کیارش-خب نمیخواد بکشه چرا زور میکنین.

دیگه کسی حرفی نزد.

پسرا داشتن باهم حرف میزدن، ما دخترا هم باهم.

نگین دم گوشم گفت:

-رها این پسرعموت خیلی خوشگله، راستش و بگو رابطه دارین باهم؟


romangram.com | @romangram_com