#سرنوشت_تلخ_پارت_11
متعجب گفت:کلاس؟مگه ساعت چنده؟
-کوفت، بدو دیر شد.
مهدیس-استاد رفته تو؟حالا چیکار کنیم؟
کیفش و انداختم تو بغلش و رفتیم سمت کلاس.
صدام رو صاف کردم و در زدم.
صدای استاد اومد.
-بفرمایید.
در و باز کردم و رفتیم تو.
عه کیارش جونم که هست.
خاک به سرم کیارش جون چیه دیگه رها؟
-سلام استاد.
به ساعت مچیش نگاه کرد و با تمسخر گفت:
-سلام، فکر نمی کنید یکم دیر اومدید؟
منم مثل خودش به ساعتم نگاه کردم و گفتم:
-نه چنین فکری نمی کنم.
خورد تو پَرش و با غیض گفت:
-خانم راد دیر اومدید با من یکی بدو هم می کنید؟
شونه ها مو انداختم بالا و خونسرد گفتم:
-سوال پرسیدید جواب دادم.
از حاضر جوابیم جا خورد و یه لنگه ابرو شو انداخت بالا، واسه یه لحظه برق شیطنت و تو چشم هاش دیدم.
به کلاس اشاره کرد و گفت:
-باشه بفرمایید.
پشت چشم واسش نازک کردم، بند کولم و درست کردم و با مهدیس که از اون موقع پشت من قایم شده بود رفتیم سر جامون نشستیم.
اخماش حسابی تو هم بود.
با جدیت تمام رو به بچه ها گفت:
-آمادشید برای امتحان.
صورت همه بچه ها مچاله شد.
مطمئنم هیچ کس نخونده.
مهدیس زد رو پام و گفت:
-من هیچی نخوندم ها.
-خب؟
-خب و کوفت، میرسونی ها.
-حتما!
-اگه نرسونی شیرم و حلالت نمیکنم.
زیر لب یه گمشویی گفتم واستاد شروع کرد برگه هارو بین بچه ها تقسیم کردن.
شروع کردم به نوشتن.
حیوونی مهدیس بس که چشم ابرو اومد تا بهش برسونم فکر کنم چشم هاش چپ شد، منم به روی خودم نیاوردم.
زود تر از همه رفتم برگم و گذاشتم روی میزش و دوباره اومدم سرجام نشستم.
حتی بهش نگاهم نکردم، ولی سنگینی نگاهش و روی خودم احساس می کردم.
مهدیس پهلوم و سوراخ کرد بس که می زد.
دیدم اینطوری نمیشه، جواب سوالی که مونده بود و نوشتم رو دستم و نا محسوس گرفتم جلوش تا ببینه.
-خانم راد.
از ترس سیخ ایستادم سرجام.
-بل..بله استاد؟
romangram.com | @romangram_com