#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_94

من گفتم

_من جونمم به خاطره دخترم میدم

ارسام گفت

_واقعا چه جالب باش

مانتوم و شالمو در اوردم دادم بهش رفتم نشستم

من گفتم

_فرمایش

ارسام گفت

_خب خب سالی نگا اگر میخوای دخترتو نگیرم باید به شرطای من عمل کنی

من گفتم

_چه شرطایی

ارسام گفت

_خودت میفهمی

دوتا قهوه اورد نشست و شروع کرد به حرف زدن

ارسام گفت

_خب تو باید در اختیار من باشی یعنی زنم بشی

من با داد گفتم

_چی

ارسام گفت

_چیه قبول میکنی نکنی هم به ضررت هست

من گفتم

_من نمیتونم نع

ارسام گفت

_بدو چون عاقد تو اتاقه

romangram.com | @romangraam