#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_93


بعده چنددقیقه گفت

_هیچی نفهمیدم

من گفتم

_ازت توقعی نبود

رزا گفت

_ای بیشعور

چهار ساعت گذشت اخر با خودم کلنجار رفتن بهش زنگ زدم

ارسام گفت

_بله

من گفتم

_سلام منم سالی

ارسام گفت

_به به سالی خانم اخر زنگ زدی

من گفتم

_چکارم داری

ارسام گفت

_کاریت ندارم بهت ادرس و اسمس میکنم بیا اینجا امشب

نزاشت جوابشو بدم قطع کرد

وای چه گیری افتادم میخواد چکار کنه مثلا

اخر حاضر شدم با ماشین رزا به ادرسی که اسمس کرده بود روندم صدبار پرسیدم از دیگران اخر رسیدم پیاده شدم رفتم تو برج سرایدار گفت اقا مهندس منتظرم هستن مهندس هه

رسیدم درو باز کرد رفتم تو

ارسام گفت

_میدونستم میای


romangram.com | @romangraam