#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_89


خندیدیم برگشتم طرفه پسره و گفت

_منم بهراد هستم پسره خاله مهسا ای بانو زیبا

سارا زد بهش گفت

_خودشیرینی نکن

بردش منم نشستم که اروین بهم چشم غره رفت مهم نبود اخ اخ یاده رزا افتادم کدوم گوره ای بی چاره یادم رفته بود

بزا بهش زنگ میزنم الان که نمیتونم همگی داشتیم به شوخی های ارزو میخندیدیم

که گوشیم زنگ خورد برگشتم سمتم یه ببخشید گفتم دیدم رزاس

جواب دادم که با فوش های زیبا روبرو شدم

رزا با حرص گفت

_عن بیشعور گوزو گوه خر الاغ چرا به فکره من نیستی کدوم گوری هستی

من خندیدم گفتم

_ارام باش نفس بگیر دونه دونه بگو

رزا گفت

_خفه کن حالم ازت به هم میخوره طلام کجاس دلم براش یکذره شده

منم گفتم

_منم همچنین فردا میام من برم

رزا گفت

_کدوم گوری میخوای بری

من گفتم

_به تو چه

رزا گفت

_بگو بیشعور

من گفتم


romangram.com | @romangraam