#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_86
_من زنه تو نبودم
سرشو اورد جلو ابه موهاش ریخت تو صورتم و گفت
_پس چی بودی
منم رفتم کنار گفتم
_هیچیت
رفت جلو اینه و گفت
_چه دلیل جالبی گفتی برای طلا وای شوهرم مرده ولی در این صورت زندس جلوشونه
من با ترس رفتم طرفش گفتم
_طلا بچه تو نیست
اون با سماجت گفت
_هست
من گفتم
_نیست
ارسام با پوزخند گفت
_پس چرا میترسی
من گفتم
_نه نمیترسم جوک نگو
اون با لبخند معنی دار گفت
_تو بگو دیگران باور کنن ولی من باور نمیکنم
من دستشو گرفتم برگردونمش گفتم
_اون بچه تو نیست و تو شوهره من نبودی و تو خودت زندگی داری
با داد سمتم گفت
_من دوساله زندگی ندارم خواب و خوراک ندارم خوابه اروم ندارم عذاب میکشم
من با ناراحتی گفتم
romangram.com | @romangraam