#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_83


که خاله مریم با خنده اومد سمتم بغلم کرد گفت

_سلام سالی خوشگلم چطوری عزیزم بعده چندسال حضوری دیدمت

خندیدم گفتم

_اره شما خوبین

طلا یکدفعه گفت

_ماما

که دله من ضعف رفت براش

رفتم سمتش گرفتمش گفتم

_جانه مامان

خاله مریم شگفتی گفت

_این بچه توعه سالی

من یه نگاه به اروین مبهوت انداختم خندیدم گفتم

_اره

اومد گرفتش رفت سمته سالن ماهم همگی رفتیم نشستیم که اقا رضا شوهر خاله مریم گفت

_اسمش چیه چندسالشه

من گفتم

_اسمش طلاس و ۱سال نیم

دایی گفت

_برات نگهش داره

که متین با کنجکاوی همیشگیش گفت

_پدرش کجاس

من به اروین نگاه کردم و گفتم

_دوساله که فوت کرده


romangram.com | @romangraam