#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_77


خاله زهرا و خاله امینه با تو چارچوب در وایسادن و بهمون خیره شدن

میپرم و لپ هر دو تاشونم بوس میکنم

من:خاله امینه پیدان کردم

خاله امینه اشکاش سرازیر میشه و بغلم میکنع

خاله امینه:خدا رو هزار مرتبه شکر

من:خاله برو اماده شو که منتظرمون هستن

طلا رو هم اماده میکنم و سوار ماشین رزا میشیم و را می افتیم.

من.وای خیلی خوشحالم

رزا درحاله رانندگی گفت.ادرسوبده من

من.باش

کاغذی که ادرسو نوشتمو دادم بهش

من.چکارکنم وقتی رسیدیم

رزا درحال خوندن کاغ بود گفت

رزا.مگه باید چکارکنی خونسرد باش

من به دستام نگاه کردم که داشت میلرزید بی اختیار

من.نمیتونم

رزا.میتونی فقط بخا ضعف نشون ندیا

من.باش

بعده چنددقیقه به ی خونه ویلایی رسیدیم

رزا یه سوتی زد گفت

رزا.به به چه خونه ای مادرت خوب خانواده ای داره ها

من با دست زدم تو کمرش گفتم

من.ببند دهنو انگار ندیده پیاده شو


romangram.com | @romangraam