#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_74

اخه خیلی شبیهشه.دوس ندارم ارسام بیاد تو ذهنم ولی نمیشه

من دوماه با اون مرد تو یه خونه زندگی کردم.یه رابطه باهاش داشتم درسته اون رابطه ناخواسته بود ولی خاصلش شد یه دختر کوچولو که الان پیشم خوابیده و باباش ازش خبر نداره

یعنی میشه تو تهران با ارسام روبه رو شم؟

هه خل شدی سالی انکان نداره شاید اصلا اون اهل تهران نبوده

با گریه طلا اژ افکارم بیرون میام بغلش میکنم

من:جانم مامان گشنه ای ؟اره؟

چشم چرا گریه میکنی الان مامان بهت شیر میده

بعد اینکه شیرشو میخوره تو بغلم باز خوابش میگیره منم شب از فکر خوابم نبرده بود سرمو به پشتی تکیه میدم و چشام گرم میشن

*سالی*

هوا امروز افتابیه به طرف حیاط میدم و کنار حوض میشینم و به ماهی های خوشگل خاله زهرا خیره میشم

کاش منم ماهی بودم از این طرف حوض میرن به اون طرف حوض و هی میچرخن و بازی میکنن و از غم دنیا خبری ندارن

رزا از خونخ بدو میاد طرفم

رزا:سا…سالی

من:چته؟

گوشیمو به طرف میگره

گوشیم داره خودشو میکشه یعنی ممکنه اونا باشن

گوشی رو میگیرم و جواب میدم

من:الو

صدای یه خانومه

_سلام

من:سلام؟

_خانم فرسیا؟

قلبم داشت از سینم در میومد و صدام از هیجان میلرزید

من:بله خودمم.شما؟

romangram.com | @romangraam