#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_73


رزا از در میاد تو با هیجان میپرم و بهش خیره میشم

رزا:وا چته چرا عین وزغ بهم زل زدی؟

من:بی شخصیت

رزا:خب خالا خانم با شخصیت.

چته؟

من:زنگ نزدن؟

رزا:مگه قرار بود کسی زنگ بزنه؟

من:خودتو زدی به کوچه علی چپاااااا

باد گفتم که خاله امینه و خاله زهرا بدو از اشپزخونه اومدن تو پذیرایی

خاله امینه:وا مادر جن زده شدی

خاله زهرا:چرا داد میکشی سالی اتفاقی افتاده

من:نه داشتیم با رزا شوخی میکریم شما برین به کاراتون برسین

سری از روی تاسف واسمون تکون میدن و میرن اشپزخونه

رزا:واقعا نمیدونم منظورت چیه

من:بابا اگهی رو میگم دیگه چاپ کردیم،شماره دوتامونو دادیم

رزا:اها نه فعلا خبری نشده

من:فک کنم کارساز نباشه

رزا:ععع به من اعتماد کن.خب هم اسم بابابزرگت با فامیلیش رو نوشتن تو اگهی هم اسم مامانت رو

تو این شهر به این بزرگی همه یه روزه این اگهی رو نمیبینن که یکم صبر داشته باش

من:پووووف باشه.برم تو اتاق پیش طلا الان بیدار میشه

رزا:باشه عزیزم برو

میرم تو اتاق

قربونش برم چقد ناز خوابیده میشینم کنارش و بهش زل میزنم هر وقت بهش نگا میکنم یاد ارسام می افتم


romangram.com | @romangraam