#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_71


خدایا منو بکش

همه چراغا خاموش میشن و فقط یه نور سفید رو من و شقایق

میندازن

دانس و شروع می کنیم از این همه نزدیکی حالم داره بهم میخور

یدفعه یاد سالی میفتم یاد وقتی که مست کرده بودم و باهاش دانس کردم

اینقدر راجب سالی فک میکنم که اصلا نمیفهمم اهنگ کی.تموم میشه فک کنم اهنگ ای جونم سامی بود

شقایق بهم چشم غره میره

برو بابا

شام و میارن و میشینیم شام کوفت کنیم

*ارسام*

اخر شب شده وبیشتر مهمونا دارن میرن

بابا و مامان به طرفمون میان

بابا:نمردم و عروسی تک پسرمم دیده دیگه اگه بمیرم غمی نیس

شقایق:ععع این چه حرفیه باباجون ایشالله صد سال سایتون رو سرمون باشه

بابا پیشونی شقایق رو میبوسه

زاارت شقایق و این حرفا پس بگو چرا بابا ازش شقایق خودش میاد این شقایق مارمولک پیش بابا مثل ادم رفتار میکنه

بابا میاد منم بغل میکنه و برای حفظ ابرو منم دستامو میارم بالا و بغلش میکنم

مامان:زود باشین دیگه حالا ماشین بوق بوقه

از حرف مامان خندم میگره بالاخره یه چیزی منو خندوند

من:اصلا از اینکارا خوشم نمیاد مامان یعنی چی اخه چندتا ماشین دنبال ماشین عروس دوماد میان و هی بوق.میزنن

بابا:کم غر بزن پسر زود باشین دیگه دیر وقته شمارو برسونیم خونتون با خیال راحت بریم یخوابیم

شقایق. دستمو میگیره

شقایق:باز کن دیگه


romangram.com | @romangraam