#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_68

من:خب دارم مگه نه؟

رزا:اره دیگه اونا اگه اسم پدربزرگتو ببینن صد درصد باهات تماس میگیرن دیه

من:افرین.زیادم گیج نیستیا

رزا:ساااالی به خدا میکشمت

به طرفم حرک میکنه که پشت خاله امینه قایم میشم و واسش زبون در میارم

خاله:ععع وسط خیابون زشته خجالت نمیکشین اینجا امریکا نیستا

رزا:خب خاله جان این سالی خل حرف زدنشو بلد نیس

من:اگه تو بلدی یادم بده

واسم چشم غره میره و از تو چشماش میخونم که بعدا حسابمو میرسه

رزا:فعلا باهات کاری ندارم زود باشین سوار ماشین شین که کار زیادی داریم

سوار میشیم و با غرق افکارم میشم

رزا خوب پیشنهادی داد با اینکارمون زودتر می تونیم خونواده مامانمو پیدا کنیم

خداجونم نوکرتم خودت کمک کن قلبونت.

*ارسام*

سعی میکنم اروم.باشم چند تا نفس عمیق میکشم و ایفون ارایشگاه و میزنم

به ماشین تکیه میدم

دلم میخواد این فیلمبردار و همراه دوربینش له کنم

بعد کلی معطل شدن شقایق خانم با هزار ناز و عشوه میاد بیرون

کلاه شنلش کاملا عقب رفته

به طرفش حرکت میکنم و طبق گفته این فیلمبردار حال بهم زن گل و با حرص به شقایق میدم و کنار گوشش با لحنی که خودمم ترسیدم میگم:درسته این ازدواج اجباریه ولی به هر حال زنم میشی پس به صلاحته به گفته هام عمل کنی

اون شنل رو بکش جلو

شقایق:اگه نکشم چی میشه؟

من:رو اعصابم اسکی نرو باشه؟

شقایق:میرم

romangram.com | @romangraam