#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_62
رزا.خانم گیج پیشه امینه جونه
من.اها مادرجون حاضره
رزا.اره از ما سرحال تره انقدر خوشحاله میخواد بره به وطنش ولی از یه طرف نگرانته
من.الهی قربونه نگرانیش بشم خب بریم پایین یه چیز بخوریم بریم دیگه
با رزا رفتیم پایین دیدم طلای مامان داره با اداهایی که مادرجون درمیاورد میخندید
من.چکارا میکنید بدونه ما
رزا.والا
مادرجون.بیدارشدی دخترم هیچی دارم طلا خانم بازی میکنم اونم برای من میخنده قربونش برم شبیهه کوچیکی های خودته
من.اره
مادرجون.بیایین بشینین یه چیز بخورین
نشستیم سره میز با خنده و شوخی های رزا خو ردیم
*سالی*
با تکونای دستی چشمامو باز کردم
رزا:سالی بابا بیدار شو تو به خرس گفتی برو جات من هستم
من:رسیدیم؟طلا کو؟
رزا:اره رسیدیم.طلا هم اوناها بغل خاله امینس بیا این شالو بگیر بنداز سرت اینجا ایرانه هاا
شالو میگیرم و الکی میندازم رو سرم و طلا رو از بغل خاله امینه میگیرم و از هواپیما پیاده میشیم
من:رزا
رزا:جانم
من:هوای اینجا چقدر با امریکا فرق داره
رزا:خل شدیا بایدم فرق داشته باشه از اون سر دنیا پاشده اومده این سر دنیا میگه هواش فرق میکنه
از فرودگاه خارج میشیم و دو تا هم چشم قرض میگیرم و چهار چشمی همه جا رو دید میزنم
برمیگردم طرف خاله امینه که میبینم داره گریه میکنه
من:خاااله چرا گریه؟
romangram.com | @romangraam