#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_6

نزاشتم حرف بزنه دستمو اوردم بالا یعنی ساکت اونم عجیب ساکت شد

*ارسام*

با متین از شرکت خارج شدیم و به سمت شورولت کوروت سیاه رنگم رفتیم.

روبه متین کردم عجیب بود که چیزی نمی پرسید اخه ماشالله تو فضولی رکورد زده.

داشتم نگاش میکردم که گفت چیه خب خودت گفتی چیزی نپرسم.

من:اره چه عجب حرف گوش کن شدی؟

متین:خب اخه جدی بودی اگه میخوای بپرسم اره؟

من:نه. تو رو به جدت قسم. بعدا میگم

متین:اون دخترو میشناختی؟

من:متییییییین

متین:باشه بابا خود درگیر مزمن

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم

پشت فرمون همش فکرم درگیر بود یعنی اون دختره خل و چل دختره اقای جیستونه؟

اصلا اون دختره غرغرو به اقای جیستون نمیخوره

بعد از کلی فک کردن پشت فرمون و زیر نگاهای شکاک متین رسیدیم خونه

کتمو در اوردم و انداختم رو دسته کاناپه رفتم اشپزخونه یه لیوان اب خوردمو

هر جا میرفتم این متین هم دنبالم میومد در دستشویی رو باز کردم که دیدم هنوزم پشتمه

من:تورو خدا تعارف نکن بفرما

متین:چشممممم

من:متین داری رو اعصابم رژه میریاااا

متین:خو بابا من از کنجکاوی مردم چرا وقتی اون دختر اومد تو اتاق اقای جیستون از دیدن همدیگه شک زده شدین؟

من:روانی دارم میترکم بزار برم خیر سرم خودمو خالی کنم بعد بیام بگم بدبخت خدا

متین:باشه بابا برو الان همه جا رو به گند میکشی

حدود یه ربع موندم دستشویی و بعد اینکه کارم تموم شد درو باز کردم که دیدم متین عین جن وایساده جلو روم

romangram.com | @romangraam