#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_5


از شک که بیرون اومدم شروع کردم به داد و بیداد کردن و پسره هم ساکت شد.

من:اخه الاغ کم مونده بود برم زیر لاستیکای ماشینت.مگه کوری ها؟؟؟

من نمیدونم تو کدوم خراب شده ای به تو گواهینامه دادن. اگه الان مرده بودم چی میشد هاااا؟

من هنوز جووووونممم کلی ارزو دارم.

داشتم همینجور واسه خودم غر میزدم که دیدم پسره رفته.

یعنی الان دوساعته دارم به کی غر میزنم؟پسره گودزیلا فک کرده کیه اگه گیرش بیارم یه آشی واسش میپزم که روش یه وجب روغن باشه.

داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم ماشینا دارن بوق میزنن به خودم اومدم و زودی از خیابون رد شدم و رفتم توی شرکتمون.

با تمام حرص رفتم طرف اسانسور منتظر موندم بیاد وقتی اومد سوار شدم زیرلب به پسره فوش میدادم رسیدم رفتم بیرون با حالت خونسرد رفتم طرف در اتاق بابا که لیزا منشی بابا جلوم گرفت ولی من اصلا برام مهم نبود درو واز کردم رفتم تو

من.سلام بر بابای خوش.موندم همون پسره با یه پسر دیگه

من مبهوت بودم که این اینجا چیکا میکنه که بابا به خودش اومد گفت

بابا.به به دختره بابا چطوری عزیزم

منم فراموش کردم کسی اینجاس پریدم بغلش زدم گریه

بابا منو از خودش جدا کرد گفت چیشده سالیم چیشده

من.باب ا ‌. من چند روز پیش خوابه مامانو دیدم یه بچه بغلش بود نتونستم ادامه بدم هق هق کردم

باباهم یه قطره اشک از چشمش افتاد

بازم بغلش کردم

*ارسام*

اه دختره استغفرالاه

صدای متین منو به خودش اورد

متین.چیشده دباره اخماتو کشیدی توهم

منم با تمام حرص گفتم

من.هیچی بیا بریم دیر شد

متین.ارسا


romangram.com | @romangraam