#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_59
بعداز ظهر مرخصم کردن من راحت شدم از بچگی از بیمارستان بدم میومد الان دارم به طلای قشنگم نوره چشمم شیرمیدم چشاش به نه من رفته نه ارسام صورتش مثله برفه مثل خودم موهای پرکلاغیش بزرگ بشه چی میشه
رزا.چقدر شیرمیخوره عه منم دلم خواست
من.خجالت بکش بخوره مگه برای تورو میخوره
رزا.اره دیگه برای منه
من کوسن بغلمو پرت کردم طرفش خورد به پیشونیش
رزا با حرص
رزا.حیف که بچه دستته وگرنه
من.وگرنه
رزا.میکشمت
من.برعکسش کن
رزا.اه یعنی کم نیاریا
من.خیالت راحت نگران من نباش
رزا.کی نگرانه توعه نگران خودمم
یکدفعه باهم زدیم زیرخنده
دیووووونه بودیم دیگه
*ارسام*
یه لحظه حس کردم سرم داره گیج میره و نمیتونم نفس بکشم
شقایق و که مثل کنه بهم چسبیده رو هل میدم و به طرف تراس قدم بر میدارم
در تراس و باز میکنم و با خوردن باد به صورتم دوباره نفسام بر میگرن کراواتمو شل میکنم و دکمه هامو باز میکنم دستامو به نرده تراس تکیه میدم و چند بار نفس عمیق میکشم
متین:ارسام ؟چی شد پسر؟خوبی؟
من:متین من چیکا.کردم اون شرکت بخوره تو سر من و بابا نمیخوامش.م…من نمیتونم این دختررو تحمل کنم ازش نفرت دارم
متین:اروم باش ارسام دیگه تمو شد
من:م…من عوضی زندگی یع دختر رو خراب کردم و مثل نامردا پا به فرار گذاشتم
romangram.com | @romangraam