#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_55
من.اخ دیوووونه دلم واییی از دسته تو
رزا.چته غش کردی اخه ذوق کردم وای هیچ وقت از هم جدا نمیشیم یعنی تو یکسال دیکه بامن میای
من.اره مگه چیه
رزا.میس تو عزیز امینه جونم کجاس
من.صدبار امینه جون چیه
رزا.به تو چه فضول
رفت به طرف در بیرون رفت
منم با داد
من.به درک دیگه برنگردی
دربازشد رزا سرشو اورد تو گفت
رزا.به کوری چشمه تو میام
رو فرشیمو برداشتم پرت کردم که زود دروبست به در بسته خورد
ادامه داستانمو خوندم از دنیای واقعی به دنیای داستان سفرکردم زمان و مکانو فراموش کردم
*ارسام*
بابا:ببین پسر یا ازدواج یا از دست دادن شرکت
بابا دیگه کلافم کردی بچه ازدواج تو با شقایقه صلاحه من پدرتم یه چیزی میدونم که میگم اگه باهاش ازدواج کنی پدر شقایق که یکی از سرمایه گذارای شرکته میشه فامیلمون و میدونی این چقد واسمون سود داره؟؟
من:بابا تو همیشه به فکر سود و منفعت خودت بودی از بچگی هر وقتی تصمیم میگرفتم شما دخالت میکردین مثل الان که ازدواج رو واسم اجبار کردین
مامان:چه خبرتونه صداتون تا پایین میاد
سرمو انداختم پایین و از حرص از اتاق بابا دراومدم و رفتم اتاق خودم
فکر ازدواج با اون دختره دیوونم میکرد
دست مشت شدمو محکم کوبیدم به دیوار که جای انگشتام رو دیوار موند
مجبورم مجبووووور حاضر نیستم شرکتو از دست بدم ایندمه زندگیمه. فوقش اینه با شقایق نامزد میشم بعد هم که شرکت به اسم خودم شد نامزدی رو تموم میکنم
با صدای گوشیم رشته افکارم پاره شد
romangram.com | @romangraam