#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_52
یه ماهه سالی یه چشمش خونه و چشم دیگش اشک میشینه توی اتاق و زل میزنه به در و دیوار خاله امینه از دستش کلافه شده هیچی نمیخوره به جز سوپ که اونم خاله امینه با هزار زور و مصیبت راضیش میکنه
از یه طرف حالت تهوع داره از یه طرفم بغض تو گلوش اینقدر سنگینه که حس میکنه اگه چیزی بخوره خفه میشه
رزا هر روز از دانشگاه میاد اونجا و شبا هم پیشش میمونه نمیتونه خواهرشو با اون وضع تنها بزاره
رزا هر روز که وضعت روحی سالی رو میبینه ارسام و نفرین میکنه و کلی فحش بارونش میکنه
ارسامم تو ایران هر روز و شب کارش شده دعوا با خونوادش
سر اینکه زن بگیره خودشم کی شقایق و دیگه ارسام جون به لب شده و اگه اینجور پیش بره مجبور به ازدواج با شقایق میشه
هی وانمود میکنه که قضیه امریکا و سالی رو فراموش کرده ولی اینجور نیس امکان نداره فراموش کنه
رزا:سالی
من:جونم
رزا:چیزه …اممم
من:بنال
رزا پرید و بوسم کرد
من:اه برو اونطرف چندش ایش
رزا:قربونت برم من تو رو خدا بسه دیگه اینقده عذاب
اشک تو چشاش حلقه زد چونش لرزید و باز ادامه داد:من سالی شر و شیطون خودمو میخوام
من:خیلی سختی کشیدم رزا خیلی مگه من یه دختر ۲۳ساله ههه که دیگه نیستم چقدر طاقت دارم که سرنوشتم اینجور باهام لج میکنه
اول مامانمو از دست دادم بعد دنیای دخترونمو بعدم که بابامو الان یه بچه ای که نمیخوامش داره تو شکمم رشد میکنه و دلشو ندارم برم سقط کنم
دوباره اشکام مثل سیل سرازیر شدن میترسم اگه اینجوری پیش بره دیگه اشکی تو چشام نمونه
رزا:بسه من فدات شم بسه باید همه نیروتو جمع کنی و دوباره یع زندگی تازه با این کوچولوی توی شیکمت درست کنی به من اعتماد کن سالی تو میتونی تو قوی هستی
بغلش کردمو چه خوب که خواهری مثل رزا دارم اگه نبود زندگی واسم خیلی سخت تر میشد
رزا.حالا بلندشو اه اه چندروزه تو خونه بلندشو بریم گردش
من.رزا ول کن به جونه تو حاله بیرون رفتن ندارم
رزا.باید بیای ایش
بزور لباس تنم کرد
romangram.com | @romangraam