#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_43


من.هیچی چه خبری باشه

گیلدا.دونا منتظرته

من.باشه بای

رفتم به طرف اتاق مخصوصم چون من اینجا فقط میام دونا هم صاحابه ارایشگاس و بهترین ارایشگره تو عمرم دیدم

دیدم باهم دست دادیم خوشو بش کردیم بعد نشستم

چندساعت زیره دستش بودم

که اخرگفت تمومه وای خسته شدم وای

من.میس

رفتم به طرف لباسم پوشیدمش

رفتم تو اینه خودمو نگاه کردم که دهنم باز موند وای مثل همیشه دونا گل کاشته بود

لباسم یه لباس قرمز که گردنی بود تا رونم که کناره بهلوم یه چندتا گل داشت

ارایشمم که مشکی بود به چشمای طوسیم میومد

زیاد تو دید بود

یه روژه لبه بادنجونی هم زده بود موهام باز گذاشته بود پایینشو فر کرده بود پالتوم پوشیدم برای ارسام ادرسو فرستادم نشستم که چند دقیقه بعد گفتن که اومد منم بلندشدم با اقتدار و مغرور از کنار مردم گذشتم

از دره ارایشگاه اومدم بیرون دیدمش به ماشین تکیه زده دستش تو جیبشه هنوز متوجه من نشده بود پس منم از فرصت استاده کردم نگاش کردم

یه لباس ابی نفتی با شلواره سفید پوشیده بود موهاشم مثل همیشه زده بود بالا

به خودم اومدم دیدم اونم به من زل زده زود به خودم اومدم رفتم به طرفه ماشین قلبم تند تند میزد انگار میخواست از تو سینم بیاد بیرون وای

بالاخره رسیدیم اصلا جو سنگین توی ماشینو دوس نداشتم همین که ماشینو پارک کرد پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم

سالی چته چرا اینجوری میکنی خله این پسره کیه اصلا که وقتی پیشته تو نمیتونی همون سالی شی

ارسام:یوهوووو

من:چیه؟

ارسام:احیانا" خواستم بگم که تمومم کردی بیا بریم

من:ها


romangram.com | @romangraam