#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_42
چشم روهم گذاشتم به عالم خواب رفتم
1ماه بعد
*سالی*
تواین یک ماه اتفاقی نیوفتاد فقط منو به کاری که میخوام بکنم مسمم کرده
یک جوری برای قیافه میگیره انگار کیه پسره الدنگ
الان منتظرم اقا بیاد غذا بخوریم
دیدم اخر اقا اومد
نشست من برای خودم پاستا کشیدم نشستم بخورم
و میخوردم گفتم
من.امشب یه مهمونی دوستامون گرفتن تو ومتینو هم دعوت کردند
ونذاشتم جواب بده بلندشدم رفتم بالا
رفتم دمه کمدم یه شلوار لی که رو زانوهاش پاره بود با یه تاب سفید که روش عکس دختر بود که به چشاش عینک زده بود خوجل بود تا نافم بود
موهامو بافتم انداختم رو شونم
یه روژه کم رنگ زدم
لباسه امشبمو برداشتم رفتم بیرون رفتم پایین دیدم اون ارسام بی همه چی نشسته سرش تو گوشیشه
منم با صدای بلند گفتم
من.من دارم میرم ارایشگاه ادرسشو برات ارسال میکنم بای
صداشو شنیدم که گفت به من چه
منم گفتم
من.شنیدما و باید بیای چون رزا با متین میاد
تو ماشین نشستم رفتم به طرف ارایشگاه رسیدم پیاده شدم
رفتم طرف ارایشگاه رفتم تو گیلدارو دیدم(منشی ارایشگاه) سلام گیلدا چطوری
اونم بلندشد باخنده گفت
گیلدا.سلام بیشعور من که مثل همیشه خبری نیست ولی از تو چخبر
romangram.com | @romangraam