#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_36
داشت میرفت طرف حیاط
من:بده غذامو
ارسام:اگه میتونی بیا بگیر
بدو رفتم طرفش که رفت حیاط
هرچقدر تند حرکت میکردم نمیتونستم بهش برسم
ارسام:با قرمه سبزیت خداحافظی کن
وای میخواد قرمه سبزیمو.بریزه وسط حیاط طرفش قدم برداشتم که قرمه واویلا قرمه سبزی رفت
الاغ داشت میخندید نمیدونستم از حرص چیکار کنم با حرص رفتم طرفش
ارسام:حرص نخور بشین قرمه سبزیتو بخور
چشمم به بازوش افتاد نگاهمو که دید خواست برا عقب که پریدم و از بازوش یه گاز گنده گرفتم
ارسام:آااایییی وحشی ول کن
بعد اینکه بازوشو ناقص شد ولش کردم با با تعجب بهم خیره شده بود
شونه بالا انداختم و رفتم تو خونه برنج خالیرو با سالاد خوردمو رفتم اتاقم
ارسام هم گشنه رو کاناپه خوابش برده بود به جهنم بمیره اصلا.
یه ساعت زحمت کشیده بودم غذا پخته بودم هنشو ریخت وسط حیاط.عجب پدیده ی عجیبیه این ارسام.
نه نهههههه از خواب پریدم خیس عرق بودم اخیش فقط یه کابوس بود خیلی ترسیدم تو خواب دیدم این ارسام خل میخواد منو از پشت بوم خونه بنداز پایین خخخ این پسره اینقده دیوونس که شده کابوسم والا.
دستمو دراز کردم اب بردارم بخورم که دیدم ععع اب یادم رفته بیارم پوووف اه الان کی میخواد بره پایین اب کوفت کنه پلی باید برم دهنم خشک شده از تخت پایین اومدم چشمم به ساعت خورد اوه اوه ساعت۵صبح ساعت۷باید باز بیدار شم امروز کلاسام زود شروع میشه اخه من نمیدونم اگه کلاسا ظهر شروع شه یا عصر چی میشه مرض دارن دیگه باید ما بیچاره هارو عذاب بدن
بعد اینکه اب خوردم از پله ها پایین اومدم از جلوی اتاق ارسام رد میشدم که دیدم درش بازه و چراغ اتاق روشنه.فضولیم گل کرد البته کنجکاوی بگم بهتره من که فضول نیستم والا. خم شدم از لای در نگاه کردم از تعجب دهنم چسبید به زمین چند بار چشامو بستم و باز کردم نه واقعا این ارسامه داره نماز میخونه.
نگاش کن تو رو خدا چقدر مظلومه
از دید زدنش دست کشیدم و رفتم طرف اتاقم پس بگو چرا وقتی بابا بهش گفت تو خونه پیش من بمونه تو چشاش تردید بود وقتی هم که شیشه ها رفته بود تو پام نمیخواست بهم دست بزنه پس کاملا متفاوت از اون چیزیه که من فک میکردم.اخه از قیافش شیطنت میباره از بهش نمیخوره که نماز خون باشه هر چی حالا بگیرم بکپم تو کلاس به جای درس خوندن راجب این پسره تحلیل میکنم خخ
*ارسام*
بعد اینکه نماز صبحمو خوندم دیگه نتونستم بخوابم پوووف وقتی داشتم نماز میخوندم حس کردم یکی داره نگام میکنم ولی وقتی نمازمو تموم کردمو برگشتم دیدم کسی نیس خل نبودم که زیر سایه این سالی جان عزیز اونم شدم
اوخ اوخ بازومو نگا تو رو خدا عجب دندونایی داره من که ندیده بودم پوست مرد کبود شه ولی چنان گاز گرفت که بازوی بنده کبود که چه عرض کنم مثل ذغال سیاه شده
من که نمیتونم بخوابم لااقل پاشم برم شرکت که کارا حسابی عقب افتاده. بعد اینکه سر و صورتمو شستمو مسواک زدم رفتم سر کمدچند دست از لباسامو اورده بودم کمد رو باز کردم خب چی بپوشم!
romangram.com | @romangraam