#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_35
خاله امینه نعمت بوده هااا والا مردم از گشنگی خب معده عزیز چی میل داری؟
معده جونم:غورر
من:هاااا فک کنم میگه املت درست کن چشم الان درست میکنم به لطف خاله امینه همه غذاهای ایرونی رو بلدم ولی معدست دیگه میگه املت درست کن
از یخچال چندتا گوجه برداشتم که یهو ارسام یادم افتاد اگه الان املت درست کنم میگه هیچی بلد نیستم پس معده جان یه چیز دیگه پیشنهاد بده
معده جونم:غووور
من:باشه پس قرمه سبزی غذای اصل ایرانی
قرمه سبزی رو عالی میپختم دست به کار شدم و بعد یه ساعت برنجمو دم کشیده و خورشت پخته شده همراه با سالاد کاهو رو میز بودند
نشستم سر میز و با عشق به قرمه سبزی خیره شدم اووممم چه بویی به به الان ارسام جان مست میشن ولی من که بهش نمیدم
کفگیرو برداشتم و بشقابمو پر برنج کردم خواستم خورشت رو هم بکشم که دیدم ارستم یه ور تکیه داده به دیوار اشپزخونه و با تعجب نگام میکنه
ارسام:تعارف نکنیا
من:باشه
ارسام:پرو
من:اگه فک کردی من از غذام بهت میدم کور خوندی ارسام خان در خواب بیند پنبه دانه
ارسام:پس اگه تو هم فک میکنی میتونی این غذا رو بخوری کور خوندی
من:منظورت چیه؟
ارسام:حالا میبینی
داشت بهم نزدیک میشد ووی خدا میخواد چیکار کنه
من:به غذام دست بزنی چنان جیغی میزنم که سقف بریزه رو سرت
با خنده بهم خیره شده بود
ارسام:ترسیدماااا
پرید طرف میزو ظرف قرمه سبزی رو برداشت بدو بدو از اشپزخونه رفت بیرون
من:الااااااااغ
ارسام:خودتی
romangram.com | @romangraam