#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_32

دوتا دستامو گذاشتم رو سرم وای وای اه

با اعصابی خورد رفتم پایین لباسم خوب بود یه شلوار ورزشی سفید با تیشرته مشکی جذب تنم بود

دیدم صدای متینه داره پشته سره من حرف میزنه

رفتم تو دیدم اون دو تا حرف بزنم دستمو گذاشتم رو لبم ساکتشون کردم متینم ادامه داشت میاد

متین.نمیدونین که چه اخلاقی داره وای وای من اصلا به این نمیخورم ولی مجبورم

سالی رزا ریز ریز میخندیدن

منم رفتم گوشه متینم کشیدم بلندش کردم

من.چی زر زر میکنی متین ها

متین.ای ای گوشم کنده شد ولش کن اخ عه توهم همش میخوای منو ناقص کنی

من.تقصیره خودته

گوششو ول ک دم تلپ افتاد رو مبل منم خندیدم نشستم خدمتکار یه قهوه اورد داشتم میخوردم چشمم به سالی خورد داشت با رزا حرف میزد میخندید

یه پیراهن نارنجی تا مچه پاش بود یه پاپیون زردم کنار پهلوش داشت صندله زردم باش بود موهای خوش رنگشم دورش بود خوشگل بود

من چی گفتم خوشگل تا دیروز زشت بود

اه اه زود ازش چشم برداشتم نمیخواستم منو ببینه بهش زل زدم

*سالی*

نمیدونم چرا تو این دوروز اخلاقه ارسام عوض شده کلامش سردشده خشک جدی اصلا با اون ارسام چندروز پیش فرق میکرد امشب از قصد متینو رزارو گفتم بیان اینجا

الانم نشستم دارم با رزا درباره یکی از دخترایی که تو خیابون دیده بودم حرف میزدم نگاهه سنگین یه نفرو حس کردم زیرچشمی دیدم ارسام نگام میکنه زود نگاشو گرفت

اولین تیرم درست خورد ایول

*سالی*

اینقده از این زنیکه تپل بدم میاد همش چرت و پرت میگه اه اه خودشم شبیه وزغه

رزا:سالی.بسه دیگه همش عین مامان بزرگا غر میزنی

یه چشم غره واسش رفتم و دوباره مشغول خط خطی کردن کتابم شدم همه داشتن جزوه مینوشتن اخه این وزغه چیز به درد بخوری میگه که منم جزوه بنویسم والا

بعد یه ساعت کلاس تموم شد و استاد جان ما که از اول زنگ مثل تراکتور کار میکرد خفه خون گرفت و گورشو از کلاس گم کرد

با رزا به سمت در ورودی سالن حرکت میکردم که باز این پسره مگس جلو رام سبز شد جناب مازیار راد

romangram.com | @romangraam