#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_31
به طرف سالن حرکت کرد
من:بزارم رو همین کاناپه
ارسام:باشه.جعبه کمک های اولیه کجاس؟
من:اون کمدو نگا کشوی اول
با دستم کمد بزرگو نشون دادم
بعد اینکه کلی گریه کردم و داد بیداد راه انداختم همه شیشه های ریز و از پام در اورد باند پیچی کرد
من:همش تقصیره توعه مگه کلید داری تو
ارسام:اره بابات داد خودشم زنگ زد گفت الان بیام یه سر بهت بزنم بعد برم
من:بله اومدی شهیدم کردی خوب شد؟یه وقت معذرت خواهی هم نکنی هااا
ارسام:چشم.خب تو هلی من چیکار کنم
این بشر عجب رویی داره زخمای پام بدجور میسخوتن و حال نداشتم بحث کنم کاناپه دراز کشیدم و چشمامو بستم و خوابم برد (ماشالله مثل مرغم)
*ارسام*
وای دلم میخواد هم خودمو بکشم هم دخترو به من میگه از من عذرخواهی کن من به پدرم تاحالا یه ببخشید نگفتم بیام به این میزد بگم
من از الان دارم از دسته این دختره دیووونه میشم وای دوماه باید تحملش کنم
ولی زیادی پرو شده دور برداشته میشم همون ارسام خشک جدی
با عصبانیت رفتم تو باغشون یه نفس کشیدم بویه گلای مریم عالی بود
دو روز از اون روز میگذره وقتی اونروز شب اومد پایین دید با سردی حرف میزنم تعجب کرد
هه دختره نمیدونست من اینجور ادمیم
دیگه زیاد باهام حرف نمیزد الانم رو کاناپه اتاقه موقتیم نشستم دارم به اینده نامعلوم فکر میکنم که باید برگردم با اون شقایق ازدواج کنم همیشه از بچگی ازش بدم میومد ولی اون تقصیری نداره من ازش تنفر دارم
صدای دراومد
من.کیه
خدمتکار.منم اقا خانم گفتن تشیف بیارید پایین دوستاتون اومدن
من.باش برو میام
romangram.com | @romangraam